مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۱۱ ب.ظ

تلویزیون،گرگ،کمد

اولش این طور شروع شد که در خواب دیدم من و آبان و یکی دو نفر دیگر قرار است در یک برنامه ی تلویزیونی برای نوجوانان بنویسیم.علی اوجی در واتس اپ زنگ زده بود که فرم استخدامم را پر کند و درباره ی حقوق از من بپرسد.جالب است که رقمی بیشتر از آنچه می خواستم به من پیشنهاد کرده بود!

 

بعد فضای خواب عوض شد.این بار با نگار و چند نفر دیگر داشتم در خیابان بزرگ و خلوتی راه می رفتم که ناگهان یک گرگ عظیم جثه دنبالمان دوید.ما بدو او بدو.بالاخره گرگ نگار را گرفت اما من همچنان می دویدم.

خود گرگ همانطور که نگار را اسیر کرده بود به من گفت:سنبل الطیب برایش بیاور.

من هم دوان دوان به نگار گفتم:می روم برایت سنبل الطیب بیاورم.دوام بیار!

 

دوباره خواب روی دور تند افتاد و دیدم نگار را نجات داده ام و آورده ام به یک هتل که استراحت کند.حالش خوب بود.متوجه شدم اتاقش یک راه بسیار کوچکی به اتاق کناری دارد که هرکسی نمی تواند از آن عبور کند اما من عبور کردم و دیدم در اتاق کناری هیچ کس نیست.

داشتم از او خداحافظی می کردم که موقع بستن در، یک پیرمرد را داخل اتاقش دیدم.سریع رفتم دنبالش و گفتم :آهای!اینجا چه می کنی؟برو بیرون.

پیرمرد از داخل کمد آمده بود.داخل کمد دری بود به یک خانه در کشوری دیگر!

با پیرمرد به خانه شان رفتم.

همه دور میز شام نشسته بودند.از آمدن یک فرد جدید که من بودم اصلا تعجب نکردند.آنجا کجا بود؟هند.

ظرف بزرگی از غذا جلویم گذاشتند.گفتم:تند است؟من شنیده ام شما غذاهای تند می خورید.

حرف خاصی نزدند.خودم یک قاشق از آن خوردم ببینم چه مزه ای است.اصلا تند نبود.پس چند قاشق دیگر هم خوردم.

گفتم:این چه غذایی است؟ گفتند:روزاس پلو یا همچین چیزی.برنج بود و نخود فرنگی و سیب زمینی و هویج و تکه های پرتقال خونی.

از بیرون خانه صدای آهنگی از حمید هیراد می آمد!یادم نیست کدام آهنگ.اما زن هندی گفت:چه صدای خوبی دارد.

خواب تمام شد.بیدار شدم.

 

+از نوشتن درباره ی خواب هایم خوشم می آید.

۰۰/۱۰/۰۶
یاس گل

نظرات  (۳)

۰۶ دی ۰۰ ، ۱۵:۵۵ علی‌رضا گ

عجب درتودری شد! و چه تخیّل هنرمندی!

من هم جدیداً دارم از خواب‌هام می‌نویسم اتفاقاً. لذت‌بخشه.

پاسخ:
اصلا خیلی خوبن. توی وبلاگ می نویسین؟
۰۶ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۲ علی‌رضا گ

خیر، توی دفتر. به‌زودی تو وبلاگ هم می‌ذارم، اگه خوندنی باشن!

پاسخ:
پس منتظرم 😊 لذت می برم از دنیای خواب ها

یه کم مراقب خودت باش.

گرگ نفس همین نزدیکی هاست، شاید در کمینت باشد...:)) 

پاسخ:
فعلا قسر در رفتم و با سنبل الطیب یکی دیگه رو نجات دادم 😆 تا ببینیم بعدا چی پیش میاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">