14 فوریه
کاش ارزشش را داشتی که کسی به خاطرت قید زندگی را بزند.
کاش ارزشش را داشتی که کسی به خاطرت از میهنش بگذرد،چمدانش را ببندد و به سرزمین تو هجرت کند.یا ارزش اینکه وقتی به ایران می آیی آدم از فرط اشتیاق نفهمد چه می پوشد.فقط از خانه بیرون بزند و تا رسیدن به محل اقامتت تمام راه را بدود.
اصلا کاش ارزشش را داشتی که هنوز دنبال کننده ی آن صفحه ی مجازی ات باقی بمانم و دورادور اخبار هفتگی زندگی ات را رصد کنم.
اما راستش تو ارزش هیچ کدام از این کارها را نداشتی.
این روزها فکر می کنم شاید حتی ارزش اینکه پیام های کوتاه ماهانه ات را بخوانم یا جواب بدهم هم نداری.چون سر و ته حرف هایت را که بزنیم،اول و آخرش فقط می خواهی تظاهر کنی آنکه عاشق بود و وفادار ماند، تو بودی و آنکه بی مهری کرد و رفت من بودم.
من امتحان کرده ام!هرچقدر هم که گذشته را پیش چشمانت مرور کنم و به یادت بیاورم چه کردی،فایده ای ندارد.تو هیچ وقت خودت را مقصر نمی دانی .انگشت اتهامت همیشه سمت من است.
من آدم مسدود کردنت نیستم.اما بار بعد اگر پیامت را باز کردم و مثل همیشه جز یکی دو کلمه چیزی نگفتم،دوباره گله مندانه نگو:فقط همین؟
چون ممکن است دیگر همین یکی دو کلمه را هم ننویسم وقتی می دانم تو هیچ وقت متوجه حرف های من نمی شوی(همانطور که متوجه عمق احساسم نشدی.)
افکت دیگه ای نمیتونستن بهش بدم :"