مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۰۳:۲۳ ب.ظ

بالا رو!

پسر،استادِ دوستم است.بسیار جوان است و دانا.

هیچ وقت این موضوع را به دوستم نگفته ام و از او نپرسیده ام که به عنوان دانشجوی آن آدم،آیا می داند که چه می شود یک نفر در جوانی به این جایگاه علمی می رسد و تبدیل می شود به کسی که در زمینه ی پژوهش حرفی برای گفتن دارد و سری در سرها درآورده؟

از این جور آدم ها خوشم می آید.یک نفر دیگر را هم می شناسم که دانشجوی دکتری است و بسیار فعال است و شکی نیست که تا چند سال دیگر در موقعیتی مشابهِ استادِ دوستم قرار می گیرد.از این هایی است که با بزرگان نشست و برخاست دارد و در محافل خاصی شرکت می کند.

به کتاب هایم نگاه می کنم و  از خودم می پرسم باید چه کار کنم تا مثل آن ها شوم؟چند سال زمان می برد تا به سطحی از اطلاعات در رشته ی خودم برسم که مقالات متعددی چاپ کرده باشم و به طور تخصصی وارد پژوهش شوم؟

هنوز کم می دانم،خیلی کم.فقط پنج ماه است که به دنیای شیرین ادبیات(به لحاظ دانشگاهی) وارد شده ام و تازه دارم خیلی چیزها را یاد می گیرم.هنوز آنقدری نمی دانم که بخواهم درباره ی موضوع مشخصی سخنرانی کنم.

دلم می خواهد بنشینم و با یک نفر ساعت ها در مورد اهدافم صحبت کنم.اما هیچکس را پیدا نمی کنم.نه اینکه کسی حرفم را یا هدفم را نفهمد.منظورم این است که حس می کنم کسی به تمامی نمی فهمدم.

یک نفر باید باشد تا در کافه،بر بلندای یک کوه یا اصلا هرجای دیگر بنشینم و ساعت ها درباره ی این صحبت کنیم که چه کار کنیم و چه کار نکنیم تا در رشته ی خودمان،در ایران،در دنیا کسی شویم.البته به جای حرف زدن باید عمل کنیم.

اصلا کاش یک نفر شبیه سپهری در زندگی ام بود و برایم-همانگونه که برای نازی نوشته بود- می نوشت:

 

بر بلندای خود بالا رو و سپیده‌دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله‌ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن.

لبریز شو تا سرشاری‌ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می‌خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافتۀ خویش بِزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه‌ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.

 

بهتر است وقت کمتری در اینستاگرام بگذارم و بیشتر بخوانم.اصلا فرض می کنم سپهری این حرف ها را نه فقط به نازی بلکه به من هم زده.

چند سال بعد باید به این پست برگردم و مرورش کنم و بگویم:من توانستم!من انجامش دادم!

۰۰/۱۲/۱۸
یاس گل

نظرات  (۲)

۱۹ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۲۲ حاج‌خانوم ⠀

سلام

چرا فکر می‌کردم کارشناسی هم ادبیات خوندین؟

ادم‌هایی که یکسره درس می‌خونن و تا مدارج عالیه می‌رن، دو دسته هستن.

یک گروه خیلی مغرور میشن، خیلی زیاد... قشنگ روی اعصاب ادم رژه می‌رن.

از اون طرف ادم‌های باسواد متواضع هم دیدم که خیلی جوان هستن.

به نظرم واقعا جوونی مهم نیست.

یه زمانی ترجیح دادم به یک جاهایی نرسم و بیشتر بخونم.

موفق باشید.😙

پاسخ:
سلاااام
خیلی ها تصور می کردن کارشناسیم هم ادبیات بوده 😅 از بس که حرف ادبیات رو می زدم
درست میگین
اتفاقا دسته اول کم نیستن متاسفانه 😕
کسایی که وقتی جلوشون هستیم همش نگرانیم چیزی بگیم که از نظر اون فرد کودن محسوب بشیم 😆

کاش تهران بودم یا تو تبریز بودی و می‌تونستیم این گفتگو رو شروع کنیم و کیف کنیم از مصاحبت هم:)

پاسخ:
آه
آره نسرین
کاش،کاش...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">