ولع دانستن
رفته بودیم باغ کتاب.
تنها بخشی که برای مدتی طولانی پای آن توقف کردم و تک تک کتاب های چیده شده در قفسه های آن را نگاه کردم،قسمت نقد ادبی بود.قفسه ها پر بود از کتاب هایی که برای یک دانشجوی ادبیات به درد بخور و لازم بود.دلم می خواست بسیاری از کتاب را بردارم و پولش را جیرینگی حساب کنم و به خانه بیاورمشان.اما مگر پول این همه کتاب را داشتم؟مگر جایش را داشتم؟یا اصلا وقتش را؟
راستش امروز به یک نتیجه ی مهم رسیدم و آن اینکه دانشجوی ادبیات فارسی زمانی در رشته خودش موفق است و سری در سرها در می آورد که به کلیات مسائل ادبی مسلط باشد.به سبک شناسی،معانی و بیان و بدیع،دستور زبان و .... وگرنه درک معنا و مفهوم شعر یا نثر چیزی نیست که تنها هدف اصلی یک دانشجو از ورود به رشته ی ادبیات باشد.
چند بار مردد شدم که یکی دو کتاب بردارم اما واقعیت این بود که همین قبل عیدی تازه کتاب بیان شمیسا را دریافت کرده بودم و قبل از هرچیز واجب بود این کتاب را بخوانم.واجب بود ابیاتی از شاهنامه که برای عید در نظر گرفته شده بخوانم،و همین طور لیلی و مجنون را.تازه تکالیف درس ادبیات داستانی هم هست.
اینطور وقت ها ولع آدم برای "بیشتر دانستن" زیاد می شود.دلت می خواهد بخوانی و بخوانی و بخوانی تا بدانی،تا بیشتر بدانی.
این شد که وقتی به خانه برگشتم بیان شمیسا را در دست گرفتم و شوع کردم به خواندن آن.