می خواستم.نشد!
برایتان بگویم که بالاخره این هفته عزمم را جزم کرده بودم تا با تعدادی از دوستانم قرار بگذارم و بر این عادتِ گوشه گیریِ دو ساله ی خود غلبه کنم.
اول قرار شد با بچه های دوچرخه جایی برویم.بعد گفتم پس به فلانی و بهمانی هم بگویم به جمع ما اضافه شوند و با یک تیر دو نشان بزنم.
باور کنید این بار واقعا می خواستم اما نشد!
یعنی اینطور شد که یکی از بچه های دوچرخه علائمی از سرماخوردگی یا شاید هم اُ میکرون در خودش دید و برای رعایت جوانب احتیاط گفت نمی آید.بچه های دیگر هم گفتند پس حالا که تعدادمان کم است قرار را به روز دیگری موکول کنیم.
بعد فکر کردم بروم و به نگار بگویم فردا بیاید برویم تجریش،کافه لو گغنیه اپن.اما نگار هم شرایطش جور نشد و گفت اگر می شود بگذاریم برای هفته ی بعد.
عیبی ندارد.می نشینم خاقانی می خوانم و روی تکلیف بلاغتم کار می کنم.
از صبح هم نمی دانم چرا انقدر بازدید استوری هایم را چک می کنم که ببینم فلانی آن ها را دیده است یا نه.اصلا ببیند یا نبیند چه می شود؟
بروم سراغ درس و زندگی ام.
تهرانین ؟