مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۵۷ ب.ظ

دغدغه های من و آن ها

توی زمین چمن دانشگاه نشسته بودیم.داشتم می گفتم:چقدر دلم می خواست که می توانستم بروم نمایش دزد لالایی را ببینم.اما همه سالن های تئاتر دورند و ساعت نمایش ها هم جوری است که تا بروم و این مسیر پرترافیک را برگردم شب شده،دیر شده.

بچه ها به هم نگاه کردند و بعد گفتند:دغدغه هایش را ببین تو رو خدا.شوهر  و بچه نداری دیگر.همین است...

۰۱/۰۲/۲۸
یاس گل

نظرات  (۳)

عخی الهی :))))

هر دغدغه ای در زمان خودش بزرگه 

بعدش که بگذره چرت میشه

 

مثلا الان یه بچه بگه من فلان عروسک رو میخوام ، خب واسه ما بیخوده ، واسه خودش خیلی جدیه ... (قیاس مع الفارغ ) ان شالله که املاش درسته /:

پاسخ:
آره واسه من واقعا مهم بود و فکر می کردم الان میگن وای چه نمایش باحالیه 😆 ولی اصلا اینطور نشد

مع‌الفارق درسته زری جان.

 

@زری

 

 

 

۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۴۴ حاج‌خانوم ⠀

یاسمن جان

اینکه ادم کتاب، فیلم، تئاتر یا ... براش مهم باشه، واقعا ربطی به بچه و شوهر نداره.

هر چند مشغله‌های زندگی فرصت فکر کردن رو می‌گیره. ولی... ادمایی رو هم دیدم علیرغم همه اینها دغدغه‌های فرهنگی دارن.

مهم اینه که ادم توی کاری که داره غرق بشه یا هر چند وقت یکبار سرشو از اب بیرون بیاره.

اینقدر خودتو تخطئه نکن عزیز...

ادما با هم فرق دارن، خیلی

پاسخ:
آی گل گفتی
درود بر تو
من گمون کنم از اینکه برای دیدن یه نمایش با تم کودکانه راغب بودم این حرف رو زدن هرچند که اگر این هم باشه باز دلیلش اینه که من به کارهای کودک نوجوان علاقه دارم و خلاصه داستان این نمایش هم برام خیلی جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">