مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۲۸ ق.ظ

روز خوب

صبح که از خواب برخاستم،هنوز مادر و پدر و خواهرم خواب بودند.

همه جا آرام بود.صدای عبور ماشین ها دیر به دیر شنیده می شد.

پنجره باز بود و نسیم خنک و لطیفی لای برگ های درخت انجیر می پیچید و پرده را تکان می‌داد.

خورشید،تازه سر زده بود و نورش مایل می تابید و مسرت بخش بود.

حس کردم امروز،می‌تواند روز خوبی باشد.

۰۱/۰۳/۱۴
یاس گل

نظرات  (۳)

سلام.سلام.سلام

واین ها برای یک روز خوب کافین، وای درخت انجیر!

پاسخ:
سلام
همینطوره :)

روز خوبی بود؟ 

پاسخ:
به نسبت آره :)
۱۴ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۴۴ حاج‌خانوم ⠀

سلام

کاش می‌شد صدای عبور ماشین، موتور، وانت‌های سمساری، صحبت‌های لدم‌های بی‌ملاحظه با تلفن همراه را از زندگیم حذف کنم. ان وقت صبح‌هایم خیلی قشنگ بود،

پاسخ:
سلام
صبح روزهای تعطیل به خاطر همین هاست که قشنگه
روزهای دیگه همین صداها که گفتی کلافه مون می کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">