شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۲۸ ق.ظ
روز خوب
صبح که از خواب برخاستم،هنوز مادر و پدر و خواهرم خواب بودند.
همه جا آرام بود.صدای عبور ماشین ها دیر به دیر شنیده می شد.
پنجره باز بود و نسیم خنک و لطیفی لای برگ های درخت انجیر می پیچید و پرده را تکان میداد.
خورشید،تازه سر زده بود و نورش مایل می تابید و مسرت بخش بود.
حس کردم امروز،میتواند روز خوبی باشد.
۰۱/۰۳/۱۴
سلام.سلام.سلام
واین ها برای یک روز خوب کافین، وای درخت انجیر!