صندلی ها
استاد نام یکی از دانشجوها را آورد که غایب بود و ناخودآگاه دستش را به سمت صندلی آن دانشجو حرکت داد.
استاد گفت:می دانید؟صندلی ها با شما انس می گیرند.مثلا خانم ز همیشه روی آن صندلی می نشیند.
سپس فریده و فاطمه برگشتند مرا نگاه کردند و من تازه متوجه شدم همیشه روی همین صندلی می نشینم.استاد گفت:و شما!همیشه آنجا می نشینید.
نرگس گفت:من هم در دوره کارشناسی همیشه روی یک صندلی ثابت می نشستم.
حالا گاهی به این فکر می کنم که این صندلی ها پس از ما با چه کسی انس می گیرند و آیا در حافظه ی خود همیشه ما را به یاد خواهند سپرد؟
کاش در آن تئاترهایی که هیچ وقت نشد بروم ببینمشان هم یک صندلی همیشه در انتظار رسیدن من به نمایش باقی مانده باشد...
چکده کشنگ بود اخرش🥲