مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۴۱ ق.ظ

شمس من

چند سال پیش در پارک ملت،مردی را دیدم که شبیه باقی مردها نبود.جوان بود،موهای بلند و شانه زده ای داشت.ریش بلندی هم داشت.لباس و شلواری از جنس الیاف طبیعی و به رنگ سفید پوشیده بود.بسیار مرتب بود.

در کنارش یک دخترخانم جوانِ کاملا امروزی قدم می‌زد و آن ها با یکدیگر مشغول گفتگو بودند.من فقط یک لحظه از کنارشان رد شدم و متوجه شدم،صحبت از عرفان است.

***

خاله،قبل‌ترها می گفت چند کوچه پایین تر از خانه شان،یک خانه ی ویلایی بوده است که در مناسبت های خاص،افراد لباس سفید می پوشیدند و با یکدیگر در مراسم خاصی شرکت می کردند‌ و دف می نواختند.

***

یکی از بچه های کلاس زبان که او هم یک دختر کاملا امروزی بود در جلسات عرفان شرکت کرده بود اما بسیار متحیر بود.از جلسه اول برگشته بود و داشت با سردرگمی و با صدای آرام و به طرزی مخفیانه برای معلم زبان از آن جلسه می گفت.

من هیچ وقت نفهمیدم او چه شنیده بود یا چه فهمیده بود که تا این اندازه برایش عجیب بود و حتی نفهمیدم که آیا آن کلاس ها را ادامه داد یا نه.

***

واقعیت این است که من درباره ی عرفان بسیار کنجکاوم.گاهی که سر کلاس و در میان دروس خودمان به مسئله ای عرفانی می رسیم گوش هایم کاملا تیز می شوند.

شمس برایم جالب است،مولانا جالب است،آن ها که دچار تحول روحی می شوند و جهان بینی شان دچار دگرگونی می شود برایم جالبند.

حیف که در روزگار امروز نمی توانی بفهمی کدام یک از این آدم های سفیدپوش واقعا عارف اند و فقط به لحاظ ظاهری یا زبانی از سیر و سلوک نمی گویند بلکه به حقیقت به مقصود رسیده اند و راهبر شیفتگان اند.

هربار که مثنوی می خوانم و مولانا می گوید باید یا خودت بسیار خالص باشی یا راهبر داشته باشی،از خودم می پرسم شمس من کجاست و آیا من واقعا می توانم مولانایی برای آن شمس،برای آن پیر خردمندِ داستان های رمزی باشم؟

در خیالاتم خودم را در خانقاهی می بینم که برای رهایی از تعلقات دنیایی به آنجا پناه برده ام.در خیالاتم انسان شریفی را می بینم که درست مثل شمس،با مطرح کردن یک سوال طرح واره ذهنی ام را بر هم می زند و بعد خودم را حی و حاضر در جلسات خصوصی او،پای‌ کلام او می بینم.

انسانی که شبیه آدم هایی که می بینم نیست و گویی اصلا مال این دنیا نیست.گمنامی است که فرشته وار بر زندگی ام نازل شده تا راه را نشانم دهد.

دارم درباره ی تمایلم به سیر و سلوک و تحولی درونی و شخصی صحبت می کنم‌.با اینکه می دانم معمولا بین اهل شریعت و اهل طریقت اختلاف نظرهایی وجود دارد اما هرگز در کلاس هایمان ندیده ام که استادی،هرچند مذهبی با امثال مولانا و سنایی مخالف باشد.

فعلا دلم می خواهد در این باب بیشتر بدانم.باید بروم کتابخانه.باید از استادهایمان سوال کنم.

۰۱/۰۳/۱۸
یاس گل

نظرات  (۱)

وای :""

این عرفانای خود ساخته اینا خیلی خطرناک اند :"""

پاسخ:
نه اون عرفان های نوظهور که اصلا ترسناکن
من از اون ها فراری ام 😅
همین عرفان اسلامی که بعضی شاعرهامون تجربه کردن و باهاش زندگی کردن منظورمه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">