نسیم
ساعت یک ربع به نهِ شب بود.
روی صندلی آشپزخانه نشسته بودم و توی لیوانی که پریسا هدیه داده بود دوغ هشت گیاه عالیس می نوشیدم.روی لیوانم علامت ماه آبان یعنی تصویر یک عقرب بود و من به پریسا گفته بودم:یادم نمیرود که من یک عقربم و نباید از چیزی بترسم!
حواسم به درخت انجیرِ پشت پنجره بود که نسیم ملایم تابستانی زیر نور ضعیف کوچه پشتی، بین برگ هایش می پیچید.
یک لحظه حس کردم وجود چیزی به نام نسیم در طبیعت چقدر دوست داشتنی است،نسیم صبحگاهی،نسیم شبانگاهی،نسیم بهار،تابستان...
گفته بودم که نام خواهر من هم نسیم است؟
سلام
نمیدانم چرا روایتت مرا پرت کرد به یکی از قصههای دنبالهدار ماهنامه سروش کودکان...
احتمالاً در سالهای قبل تولدت😅 قصههای باد شمال
*
یاسمن جان
وقتی انسان، اشرف مخلوقات خلق شد، چرا خودش را با سایر موجودات مقایسه کند؟ شما یک انسانی، فراتر از این علامتها و حیوانات...
یک انسان، وقتی پشتش به حضرت حق گرم باشد، هیچوقت نمیترسد...😚