مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۰۱ ب.ظ

شاید پنج سال دیگر

من دلم می‌خواست وقتی به سن تو می رسیدم مثل تو این‌قدر دانا و دانشی باشم.

می‌دانم که اگر از ابتدا سراغ ادبیات رفته بودم می‌توانستم از آنچه که اکنون هستم جلوتر باشم.اما نمی توانم خودم را بابت اینکه از اول سراغ ادبیات نرفتم شماتت کنم.این هم بخشی از مسیر زندگی‌ام بود و چه بسا همین دوری از فضای دروس ادبیات بود که مرا برای تغییر رشته مشتاق‌تر کرد.

وقتی به این فکر می‌کنم که حالا پس از دو ترم چقدر می‌دانم و کجا ایستاده‌ام،می‌بینم دستم زیاد پر نیست و روی همان پله‌های ابتدایی ایستاده‌ام.

اوایل، مثل انسانی که او را ساعت‌ها گشنه نگه داشته‌ باشند آنچنان حریص بودم که می‌خواستم همه چیز را یک جا توی مغزم کنم و همه‌ی آنچه که در این سال‌ها نمی دانستم،با هم بدانم.اما دیدم این‌گونه نمی‌شود و من مجبورم برای این کار صبر پیشه کنم و بپذیرم که چیزهای خوب و کارهای بزرگ،زمان می‌برند.

شاید پنج سال دیگر اوضاع خیلی فرق کرده باشد و من هم تبدیل به انسانی شوم که خیلی ها دلشان می خواهد جای او باشند و به اندازه‌ی او بدانند.

 

۰۱/۰۵/۰۸
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">