کابوس آن اتاق
دیشب کابوس ادامهداری میدیدم که تمام نمیشد و من قصد بیداری نمیکردم.
شبیه یک فیلم سینمایی بود.
من و چند نفر دیگر در تاریکی های پس از غروب به منزل شخصی میرفتیم.سر درِ آن منزل نشان میداد که آنجا یک مکان آموزشی است اما فضایش بسیار کوچکتر از یک محیط آموزشی بود.
زن،ما را به یک بازی نشاند.یک تخته رو به روی ما باز کرد و بازی آغاز شد.در سرتاسر خواب یک جور ترس مبهم احساس میشد که علتش مشخص نبود.
انگار چیزی سر جایش نبود و معمایی حل نشده در این نشست و این خانه وجود داشت.
ناگهان یکی از وسایل شخصی ام که نزدیک در یک اتاق بود به داخل اتاق افتاد.انگار باد،در را باز کرده بود و وسیله ی من هم که به در تکیه داده شده بود حالا کف زمین ولو شده بود.
میترسیدم به داخل اتاق بروم.نه فقط من که همه.انگار زن چنین اجازه ای به ما نمیداد.
وقتی حواسش نبود به داخل اتاق رفتم و وسیله را برداشتم.خواستم سریع برگردم که ناگهان روی تخت پیکری را دیدم.
بیرون آمدم و داد زدم آنجا کسی روی تخت افتاده است.یک جنازه.
مرد روی تخت را زن کشته بود.ایا ما قربانیان بعدی او بودیم؟
جنازهی خونی برخاست.جیغ کشیدیم و در تاریکی از خانه فرار کردیم.
انگار میدانستیم کسی یا کسانی به دنبال ما هستند که در آخر پیدایمان میکنند.
رویا طولانی بود و من وقتی برخاستم همین مقدار از آن را یادم ماند.
فیلم ترسناک خوبی میشده