مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۶ ب.ظ

پسربچه‌ای پشت پنجره

پسربچه، پاهایش را از پشت نرده های جلوی پنجره آویزان کرده است و با خودش حرف می زند.شاید هم با موجودی خیالی درون باغچه که درست روبروی پنجره‌شان است.

اما عادت دارد پس از چند دقیقه از هم‌صحبتی با خود دست بردارد و با صدای بلند حرف بزند.این کارش برای این است که کسی را-مثلا بچه‌ای دیگر را- پشت پنجره بکشاند و بیشتر از این تنها نماند.

اگر بچه‌ای بیاید پشت پنجره دیگه ول کن نیست.بلند بلند با او درباره‌ی مسائل بی‌ربط حرف می‌زند و بچه‌های دیگر هم اغلب خسته می‌شوند و از پشت پنجره کنار می‌روند در حالی که پسربچه همچنان دارد با صدای بلند به نوعی از آن‌ها خواهش می کند که با او خداحافظی نکنند و دوباره پشت پنجره برگردند‌.

متاسفانه تلاشش بی فایده است.

۰۱/۰۵/۲۵
یاس گل

نظرات  (۲)

آخی :( دلم سوخت براش.

پاسخ:
آره،نیاز به هم‌بازی و کسی که باهاش دوست باشه :(


احساس تنهایی در بچگی !!! چه سخت ...

پاسخ:
همین‌طوره ☹️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">