یک روز نادر
صبح، چند صفحه از کتاب اول را خواندم.می خواستم سراغ کتاب دوم بروم که مادرم گفت امروز برای خواهرت کاری پیش آمده و نمی تواند منزل مادربزرگ برود.تو به جایش برو.
این شد که رفتم خانه مادربزرگ.آنجا نت ضعیف بود و نمی توانستم زیاد از فضای مجازی استفاده کنم.یکی دو صفحه هم بیشتر درس نخواندم.
عصر به محض اینکه به خانه برگشتم نشستم پای لپ تاپ برای انجام دادن قسمتی از کار فصلنامه.کارم کمی گیر داشت،مشکل داشتم.از سردبیر عذرخواهی کردم.هرچند که ایشان همیشه از سر مهر برخورد می کنند و میگویند مشکلی نیست.
همچنین دیدم که عصر، استاد راهنمایم برایم فایل پایان نامه ی یکی از دانشجویان دوره های قبل را فرستاده اند. من شرمنده شدم از اینکه خودم زودتر پیام نداده بودم.البته کاملا حواسم به این امر بود و حتی چهارشنبهی پیش یکی از دوستان خوابگاهی را فرستادم کتابخانه تا ببیند پایان نامه ای که دنبالش هستم آنجا هست یا نه.خبر داده بود که بله هست و عکسش را فرستاده بود.
می خواستم این هفته بروم و پایان نامه را از نزدیک ببینم و بعد به استاد پیام دهم تا فایل pdf را دریافت کنم.اما حالا دیگر لازم نیست این کار را انجام دهم.
فردا که بیدار شوم می نشینم پای کار.
در دو سه ماه اخیر امروز روز نادری بود چرا که به خاطر عدم دسترسی به نت و بعد مشغلههای دیگر فقط چند دقیقه در اینستاگرام بودم.
از عنوان پست اینطور برمیومد که خاطره یک روز از زندگی شخصی به نام نادر باشه :دی