دیدارهای اتفاقی در این شهر شلوغ
این شهر بزرگ است،زیادی شلوغ است،قبول.
اما هیچیک از اینها دلیل نمیشود که تو بعضی آدمها را پس از سالها، اتفاقی توی یکی از همین خیابانها دوباره نبینی!
مثل آن روزی که استاد زبان انگلیسی دوره پیش دانشگاهیمان را -چند سال پیش- نزدیک دانشگاه دوره کارشناسی ام،درست رو به روی ایستگاه مترو قلهک دیدم و از دیدنش شگفت زده شدم.هرچند که نشد جلو بروم و به یاد ایشان بیاورم من کدام دانشآموزِ آن موسسهام.
و مثل امروز که پس از سالها،وقتی توی ماشین نشسته بودم تا خواهرم برگردد،مردی از جلوی ماشینمان گذشت و من پس از اندکی دقت در چهره مرد گفتم:وای استاد بیغمی!استاد بیغمی.
میدانی این مرد که بود؟
استاد ادبیات پیشدانشگاهیام.کسی که در تمام این سال ها دلم می خواست باز هم ببینمش و بابت آن روزها که مهر ادبیات را در دلم قوت بخشید از او تشکر کنم.
اما از ماشین پیاده نشدم.چون مرد از خیابان گذشت و من هم باید سریع تر برمیگشتم.
بعد گفتم یعنی ممکن است در همین خیابان باز هم ببینمش؟
شما بگویید!ممکن است؟
خیلی اتفاق باحالیه اینکه بعضی آدم هارو که سالهاست از آخرین دیدارت میگذره، اتفاقی توی خیابون یا جایی ببینی :)