دور از دسترس
داشتم استوری یکی از مهاجران را میخواندم.پسر جوانی از یک خانوادهی افغانستانی که پس از مهاجرت خانوادهاش به ایران،همین جا متولد می شود و در ایران بزرگ میشود و در سال های آخر نوجوانی از ایران مهاجرت میکند.
او حالا در پاریس زندگی میکند و به گمانم با یک شرکت هنری که در تهیه و تولید فیلم فعالیت میکنند همکاری دارد.
او در استوری امروزش نوشته بود که وقتی کودک بوده و به کلاس زبان میرفته،با دیدن سریال فرندز قدرت تخیلش او را تا قدم زدن در خیابان های اروپا می کشانده.
می گوید حالا وقتی شب ها با دوستانش به کافه های پاریس می رود یاد همان روزها و رویاهایش می افتد که دیگر محقق شده.رویایی که روزی برایش دور از دسترس بود و به عنوان یک افغانستانی برای رسیدن به آن آرزو،راه دراز و پرفراز و نشیبی را طی کرد.
بعدِ خواندن استوری اش یک لحظه با خودم گفتم یعنی ممکن است من هم روزی بتوانم برای طرح های مطالعاتی به سفرهای علمی خارج از کشور بروم؟منی که هنوز که هنوز است تنهایی به برخی نقاط تهرانِ خودمان هم نرفته ام.چه رسد به کشوری دیگر!واقعا برایم خیلی دور است.خیلی ناممکن به نظر می رسد.
بعد تصویر سادهای را به طور اتفاقی دیدم که نمیدانم چرا اما ناگهان روح مرا پرواز داد و حس کردم همانجایم.حس کردم آن نسیمِ نرم لای موهایم پیچیده است و من روزی تمام این رویاها را از نزدیک زندگی می کنم.
تصویری که مرا پرواز داد _ ایتالیا/کومو
سلام. سلام.سلام
و اینی که شما گفتید،میشه آب تنی در حوضچه ی خیال،عالی بود👌