ظهری در انجمن شاعران
امروز،جلسه دوم گروه شعر و ادبیاتمان بود،اینبار در خانه شاعران.
آماده شدم و از خانه حرکت کردم.وقتی رسیدم از خانمی پرسیدم: ببخشید در ورودی انجمن شاعران از کدام سمت است؟
گفت: نمیدانم.باید آن پشتها باشد.من در کافهی اینجا کار میکنم.
یکبار رفتم و پیدا نکردم.یعنی جلوی در نوشته بود:بخش اداری.ورود ممنوع.
بار دوم،کافه باغ را دور زدم و پله ها را پیدا کردم و اعضا را دیدم. وارد شدم.
اینبار تعدادمان بیشتر بود.اما میشد حس کرد که بعضیها در جلسات بعدی نمیآیند.
شعر خواندیم و درباره ادبیات حرف زدیم.
میخواستم برگردم خانه که دیدم چند تا از بچهها میخواهند برای وعدهی ظهر در کافه بمانند.من هم ماندم.
بعد آقای میم به گروه اضافه شد.شهرزاد داشت با ایشان حرف میزد که کلامش رسید به این کلمه:کائنات
آقای میم گفت:کائنات دیگر چیست خانم؟خداست و ما هم سایهی اوییم.
غذا را که خوردیم بلند شدم و از دوستان خداحافظی کردم.بچهها تا یک ساعت دیگر هم آنجا بودند اما من برگشتم.
قبل از رفتن،هی بخشی از سریال "مرد هزار چهره" میآمد به ذهنم و خندهام میگرفت،هرچند که جلسات ما شبیه آن جلسهی شعرخوانی نبود و نیست.
درست است که ما مخلوق خداییم، اما سایه نیستیم. این حرف که ما سایهایم، یعنی کلا وجود مجزا نداریم؟!