خستگی عمیق از دیدارها
بعضی چیزها را نمی دانم چطور برای دیگران توضیح دهم.نمی دانم چه بگویم و چطور بگویم که درکم کنند.
قبل تر هم گفتم که این تابستان تلاش کردم با بیشتر کسانی که دو سال به خاطر کرونا ندیده بودمشان،دیدار کنم.گفتن و نوشتنش فقط به حرف ساده است.دیدار با این همه آدم واقعا برایم سخت بود.
شوخی که نیست.دو سالِ تمام،ارتباطاتِ رو در رو را حذف کرده باشی و ناگهان پس از دو سال،هر ده روز یک بار به ملاقات یک نفرشان بروی.آن هم برای اینکه دیگر خجالت می کشی برای چندمین بار به دعوت آن ها بگویی نه.
سر تمام قرارها رفتم اما یکی از دوستانم که مردادماه دیده بودمش گفت باید نزدیک پاییز دوباره با هم قرار بگذاریم و برویم فلان جا.آن روز گفتم حتما.و حالا نزدیک پاییز شده و دوست من از آن زمان تاکنون هر هفته یادآوری می کند و من هم هربار می گویم باشد.امروز از دست من ناراحت شد و گفت:لطفا تاریخش را بگو. او احساس کرده بود که ممکن است زیر قرارمان بزنم.
راستش را بگویم وقتی به این فکر می کنم که هنوز دو قرار دیگر باقی مانده خستگی تمام تابستان توی تنم می ماند.خدا خدا می کنم که لااقل زینب این روزها از استرالیا به ایران نیاید تا من نفسی تازه کنم.
نمی دانم متوجه هستید چه می گویم یا نه!من خیلی خسته ام.از این همه دیدار خسته ام.انگار دیگر انرژی لازم برای چنین کاری را ندارم.چیزی به شروع ترم جدید نمانده و من دلم می خواهد باقی تابستان را فقط در کنار خانواده ام استراحت کنم.
از این همه پول به اسنپ دادن کلافه ام.از این همه پول در کافه ها و رستوران ها ریختن خسته ام.اما هیچکس درکم نمی کند.هرکسی فقط به قرار خودش فکر می کند نه به اینکه من از مرداد تا امروز چند مرتبه قرار دوستانه گذاشته ام و چند بار سوار اسنپ شده ام و چندبار ... .بگذریم.
دوستم گفت زودتر تاریخ رفتنمان را اطلاع دهم تا آنجا میز رزرو کند.
هی به روزهای تقویم نگاه می کنم و به نتیجه نمی رسم.
از طرفی پاییز که شود من فقط می خواهم روی درس هایم و پایان نامه ام تمرکز کنم.آن یک ذره وقت اضافه هم می رود پای همکاری با تمشک و سروش کودکان.
کاش یک نفر مرا می فهمید...
مجبورید حتما جاهای لاکچری قرار بذارید؟
راحت باشید باهم... یه دور زدن توی پارک،
یه قدم زدن دو نفره توی یه خیابون جذاب. مثلا تهران، خیابون انقلاب برای من و دوستام پاتوقه. میریم قدم میزنیم، حرف میزنیم، به کتاب فروشیها سر میزنیم... یه چیزی هم من اغلب میبرم که بخوریم. مثلا قبلاً اسنک درست میکردم.
اینقدر سختش نکنید.