مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۵۹ ب.ظ

آن‌جا،آن بیرون

در هند

پسر پیام می‌دهد:《ماجرای دختری که در ایران فوت شده است چیست؟اینجا در دانشگاه ما بعضی دانشجویان علیه ایران حرف‌های بدی می‌زنند.من واقعا ناراحت می‌شوم از این موضوع.》

ماجرا را تعریف می‌کنم.

بعضی چیزها برایش سوال است. در خصوص سوالش برایش توضیحاتی می‌دهم. باورش نمی‌شود که مردم اینجا عقاید مختلفی دارند.می‌گوید:《آخر چرا این‌طور شده؟ما کشمیری‌ها آرزویمان است که در ایران باشیم،در یک کشور اسلامی.》

انگار تا پیش از این تصور می‌کرده در ایران همه مثل هم و کاملا یک‌دست هستند،همه بسیار بسیار مذهبی. تصور نمی‌کرده که ایران آدم‌هایی با عقاید مختلف و حتی متضاد دارد. موافق دارد و مخالف دارد.

می گوید :《 نمی‌دانم کجای کار خراب شده، عجیب است.》

می‌گویم:《نمی‌دانستم آنجا در هند هم در مورد ماجرای اخیر ایران حرف می‌زنند.》

از آن‌جا که او یک ایران‌دوست است از اینکه سایر دوستانش در مورد ایران آن حرف‌ها را زده‌اند کمی عصبانی و ناراحت است. با خودم می‌گویم چه خوب که بعضی‌ها آن بیرون نسبت به ایران حس تعلق دارند بی آنکه ایرانی باشند. 

دلم نمی‌خواهد از ایران تصویر بدی در ذهن مردم دنیا بماند...کاش مردم در کنار هم باشند نه در مقابل هم...

 

در استرالیا

در اینستاگرام عکس‌های زینب را می‌بینم.

حالش خوب است.تا وقتی اینجا بود مثل همه ما از هر ماجرای تازه‌ای غصه‌اش می‌شد اما حالا بسیار بسیار دور از اینجاست.حالا آن‌جا هم درس می‌خواند هم تدریس می‌کند.حقوق خوبی دارد و اگرچه برای درسش بسیار زحمت می‌کشد اما برای تفریح خودش هم کم نمی‌گذارد. قطعا او هم غم و غصه‌هایی دارد اما دیگر دغدغه‌هایش شبیه دغدغه‌های ما نیست.

توی عکس پشت سرش یک آسمان تمیز آبی است و سرزمینی بسیار سرسبز و وسیع.

 

اینجا

میم توی یکی از استوری‌هایش نوشته است از اینجا متنفر است.دوستم چند وقت پیش گفته بود که میم دارد کارهای رفتنش را جور می‌کند.

من اما از اینجا متنفر نیستم.من از نامهربانی‌ها غصه‌ام می‌شود،خیلی.اما همیشه اینجا را دوست خواهم داشت.من وقتی می‌بینم الف ، میم یا ف می‌گویند چیزی به نام وطن برایشان معنی ندارد، نمی‌فهمم از چه‌ حرف می‌زنند.من وقتی که بعضی از دوستان ایرانی‌مان در خارج می‌گویند از اینکه ایرانی‌اند خجالت می‌کشند نمی‌فهمم یعنی چه.البته من جای آن‌ها نیستم و سرزنششان نمی‌کنم.

نگار پیام می‌دهد و از حال بد روحی‌اش در این روزها می‌گوید.

ته حرف‌هایش می‌گوید:اما من هنوز هم دوست دارم عاشق آدم‌ها باشم.

می‌نویسم:من هم نگار،من هم‌...

۰۱/۰۶/۲۷
یاس گل

نظرات  (۴)

انگار هرکی از سرزمین خودش میناله /: البته ... نه.

پاسخ:
انگار بیشتر آدما یه سرزمین آرزوها دارن. بعضی وقت ها یه کشور دیگه گاهی یه شهر دیگه
۲۷ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۲۳ یاس ارغوانی🌱

منم اینجارو خیلی دوست دارم. آدم نمی‌تونه مادر خودش رو دوست نداشته باشه حتی اگر اون مادر براش کم گذاشته باشه :(

پاسخ:
دقیقا...

 در هر کشوری آدم های مختلف با عقاید مختلف زندگی میکنن. این تفاوت عقیده مهم نیست. مهم اینه که هر کسی با هر عقیده ای شنیده بشه و راه و روش زندگیش پذیرفته بشه.

پاسخ:
همین‌طوره
حالا دیگه هرچی که میشه خودم رو میذارم جای آدم ‌های مختلف تا ببینم اوضاع از نظر هرکس چطوره. حتی کسایی که شبیه من فکر نمی‌کنن و شبیه اون‌ها فکر نمی‌کنم. این‌طوری میشه حال هرکسی رو فهمید و فقط به این دلیل که مثل ما نیستن، کنارشون نذاشت. ما همش کنار گذاشتن و خط کشیدن رو یاد گرفتیم نه کنار هم بودن رو

چقدر حرف‌هات،حرف دل بود.

پاسخ:
چه خوب که این روزها حرف های مشترکی برای درددل کردن و فهمیدن داریم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">