مسیر جدید
از سلف بیرون آمده بودیم و میخواستیم از همان مسیر همیشگی به دانشکده برگردیم که به بچهها گفتم: بیایید اینبار از اینطرف برویم و ببینم اینیکی به کجا میرسد.
حرکت کردیم.از کنار مسجد گذشتیم، از کنار مزار شهدا، بعد انداختیم دست راست و از کنار دیواری که روی آن مجموعه نقاشیهایی به چشم میخورد عبور کردیم. به انتهای آن که رسیدیم پای دیوار نوشته بود پروژه پایاننامه کارشناسی. نام چند دانشجو آمده بود و نام استاد راهنمایشان.
مسیر را که ادامه دادیم کلینیک دانشگاه را دیدیم. دختری روی صندلی نشسته بود و از چسب و پنبهی روی دستش مشخص بود که تازه سرمش تمام شده. رفتم داخل و نگاهی به نام پزشکان انداختم. دندانپزشکی، پوست و مو، زنان، تغذیه، بیناییسنجی، فیزیوتراپی و ... . یادم آمد یک سال پیش که به یک دندانپزشکی مراجعه کرده بودم و صحبت از دانشگاه شده بود، خانم دکتر گفته بود شش ماه در کلینیک دانشگاه الزهرا کار میکرده.
بچهها بیرون کلینیک ایستاده بودند و زیر آفتاب بودند. برگشتم پیششان و گفتم برویم دانشکده. گرمشان شده بود و لابد توی دلشان میگفتند حالا تا اینجا آمدیم که چه؟
موقع برگشت، نگاهم به مسیر دیگری بود که میدانستم بار بعد از آنجا خواهم گذشت.
چ قشنگن