دلم نمیخواهد به این زودی تمام شود
دیشب فیلم شبگرد را دیدم. صدای تلویزیون آنقدر کم بود که تقریبا چیزی نمیشنیدم اما میفهمیدم داستان چطور پیش میرود و از آن خوشم میآمد.منتظر بودم ببینم آخرش چه میشود. همه خواب بودند. مادرم خواب و بیدار بود، انگار او هم میخواست بداند تهاش به کجا میرسد. وقتی فیلم تمام شد دیدم ساعت یک است. از من بعید بود تا این وقت شب بیدار مانده باشم. خوابیدم. خوابیدم و خوابهای جادویی دیدم. توی خواب همه جادوگر بودند و ورد بلد بودند. توی خواب نور آفتاب، نور دلپذیر آفتاب به صورتم میخورد و من از نوازش نور لذت میبردم.
صبح نتوانستم به کار خاصی برسم. ظهر کمی رساله قشیریه خواندم. بعد رفتم سراغ تکلیف مطالعات زبانی.تکلیفمان اجباری نبود اما استاد آنقدر در تدریسش شور و هیجان دارد که خواهناخواه به آدم منتقل میشود. استاد همیشه میگوید دلم میخواهد خودتان را با بهترین دانشجویان مقایسه کنید، شما باید بهترین باشید. میگوید:دلم میخواهد اینطور نباشد که فقط من بیایم جزوه بگویم و بنویسید و بروید خانهتان، باید در کلاس تعامل داشته باشیم. برای همین دوست دارم تکلیفهایش را انجام بدهم و سر کلاس بخوانم.
بعد باید بروم سراغ عربی،سراغ نوشتن مطلب مجله، خواندن مطالب پایان نامه و ... .
از تصور اینکه این ترم، آخرین ترم دروس نظری است غصهام میشود. دلم نمیخواهد به این زودی تمام شود...
من هیچ وقت تو زندگیم فیلم ندیدم
+ رساله قشیریه چی هست؟!