انتظاری که از خودم دارم
فردا اگر برنامه تغییر نکند باید بروم پیش استاد راهنما تا دربارهی پروپوزالی که تحویلشان دادم حرف بزنیم. پریسا میگفت برای ثبت پروپوزالش عجله دارد. گفتم وقت هست. نگران نباش. من هم هنوز ثبتش نکردهام و جای کار دارد. گفت شرایط او با من فرق میکند و چون بچه دارد نمیداند چند روز دیگر شرایط نوشتن آن را دارد یا نه. بچهاش مریض میشود یا نه. کاری پیش میآید یا نه. میگفت برای همین استرس دارد و باید زودتر کارش را تمام کند.
حدس میزنم در مورد پایاننامهاش هم همین کار را کند. همانطور که برای ثبت نام کنکور دکتری هم همین کار را کرد و گفت امسال شرکت میکند. میگفت تو هم نگذار برای بعد. هرچه بزرگتر شویم سختتر میشود. الان که وقتش را داری سراغش برو.
اما راستش من همچنان نظرم همان است. قصد ندارم به این زودی وارد دکتری شوم. من باید سطح اطلاعاتم را بالاتر ببرم. دکتری برایم فقط یک مدرک نیست. عجلهای برای قرار گرفتن نام دکتر پیش از اسمم ندارم. با ورود به هر مقطعی احساس مسئولیتم و سطح انتظارم از خودم بیشتر میشود و تصمیمی که گرفتهام واقعا از روی کمالگرایی نیست. از این بابت مطمئنم.
اما شاید اگر متاهل بودم یا مثل پریسا فرزندی داشتم فکر کردن به اینها را کنار میگذاشتم و زودتر اقدام میکردم. چون احتمالا میدانستم که فرصتم کمتر از همیشه است و به تعویق انداختنش به صلاح نیست.
امروز مادر دوستم زنگ زده بود تا مورد دیگری را معرفی کند. مادرم گفت واقعا نمی توانم دخترم را مجبور کنم. هروقت خودش راضی باشد به او کسی را معرفی میکنم. بعد نگاهی به من کرد تا ببیند نظرم چیست. فقط نگاهش کردم و گفتم: چه خوانده است؟ مادرم پرسید و گفت حقوق. بعد اصلا ندانستم برای چه این سوال را پرسیدهام و قضیه منتفی شد مثل دفعات قبل.
دیروز وقتی توی سلف نشسته بودیم بهاره داشت در مورد کسی حرف میزد و میگفت مگر میشود کسی به طور ارادی نخواهد ازدواج کند؟ همان لحظه گفتم بله می شود نمونه اش خود من. گفت تو سنت با کسی که میگویم فرق میکند. تو حالا جا داری. بعد هم اصلا معلوم نیست تا چند سال دیگر نظرت همین باشد یا نه. گفتم: نمی دانم. شاید هم بعدها واقعا نظرم عوض شد.
دیروز که برگشتم خانه یکی از نماهنگهای قدیمی رضا صادقی را دیدم. چندبار هم دیدم و حالا بخش کوچکی از آن آهنگ را اینجا به اشتراک میگذارم.