چهار سال دیگر
دیشب وقتی جواد خیابانی تا ثانیههای آخرِ بازی میگفت: 《بچهها! ما فقط یک گل از شما میخواهیم.》ما هم همانطور ملتمسانه، این جمله را خطاب به آنها در دلمان تکرار میکردیم. ما هم دست به دامن خدا بودیم.
نشد. باز هم نشد که ایران به مرحلهی بعد صعود کند و شب وقتی با ناراحتی میخوابیدیم، میتوانستیم صدای شادی و جشن را از بیرون بشنویم.
صبح که همیشه نویدبخش زندگی ما و پیامآور شروعی دوباره است از راه رسید. و من آرزو کردم چهار سال دیگر وقتی که احتمالا و (انشاءالله) دانشجوی دکتری هستم، ایران به مرحلهی بعد خود صعود کند.
آرزو کردم، چهار سال دیگر تصویر شیرین شادی بازیکنانمان پس از برد بیشتر تکرار شود و غم و شادی ملت ایران از برد و باخت تیم ملی، یکی باشد. با هم گریه کنیم و با هم بخندیم.
آرزو کردم چهار سال دیگر هیچ شباهتی به سالی که در آن هستیم نداشته باشد.
سلام یاسمن جان
آیا اونایی رو که دیروز شادی کردن رو باید هموطن بدونیم؟
تعریف وطن چی بود؟
چی یاد گرفتهبودیم؟
و به قول هموطنی...
ایران باخت و ایرانیها ناراحت شدند. آمریکا برد و آمریکاییها خوشحال...
زدن این حرفها، راحت نیست. اما واقعیت همینقدر سنگین و تلخه...