مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۰۵ ب.ظ

چشم‌های قرمز زهرا

از خواب بیدار می‌شوم. نمی‌دانم ساعت چند است. صدای جریان آب را می‌شنوم. نمی‌دانم از سماور و آبی که در آن می‌جوشد است یا از خیابان. هرچند خوابم می‌آید اما بلند می‌شوم و می‌روم سمت ساعت دیواری. انقدر دقت می‌کنم تا در آن تاریکی ببینم ساعت چند است.
بهتر است دیگر نخوابم. می‌روم پشت پنجره و می‌فهمم باران شروع شده. کارهایم را انجام می‌دهم و مثل همه‌ی روزهای یکشنبه با بابا راهی دانشگاه می‌شوم. با اینکه تا رسیدن به ماشین،چتر دستم گرفته‌ام اما پایین کاپشنم کاملا خیس است. هوا هنوز تاریک است و چراغ‌های توی خیابان روشن‌اند. دوست دارم زودتر به دانشگاه برسم و الزهرای بارانی را ببینم.
می‌رسم. وارد کلاس می‌شوم. هنوز کسی نیامده. اندک اندک می‌رسند و کلاس‌های امروز هم به پایان می‌رسد. باید بعد از کلاس بمانیم تا در جلسه دفاع یکی از ورودی‌های سال قبل شرکت کنیم. دارم از بچه‌ها می‌پرسم ببینم امروز چه کسی غذا رزرو کرده که بیاید برویم سلف. زهرا می‌آید پیش من و مرضیه. می‌گوید: می‌شود برای مادرم دعا کنید؟

مادرش...

یادم هست دو سه ماه پیش هم گفته بود آرزویش این است که حال مادرش خوب شود. حالا مادرش یک هفته است که بستری است. در بی‌هوشی است. زهرا چشم‌هایش قرمز است مثل تمام این چند هفته که بیشتر از همیشه از کلاس بیرون می‌رفت و با تلفن حرف می‌زد و حالش گرفته بود.
می‌گوید: این روزها در بیمارستان کنار تخت مادرم می‌نشینم و با او حرف می‌زنم. می‌گویم: مامان‌. بلند شو دیگر. امام رضا ما را طلبیده بیا برویم دیگر. آخر اینجا چه کار می‌کنی؟ و می‌بینم که مادرم آرام پلک‌هایش باز می‌شود، هرچند که بی‌هوش است.
این را که می‌گوید دلم می‌خواهد بزنم زیر گریه.
اما خودم را نگه می‌دارم و با مرضیه به او امید بهبودی می‌دهیم و قرار می‌گذاریم برای مادرش دعا کنیم. می‌گوییم اصلا وقتی حال مادرت خوب شد در دانشگاه جشن می‌گیریم.
می‌شود از شما هم خواهش کنم برای مادر زهرا دعا کنید؟

 

امروزِ دانشگاه که البته در این پست، کیفیتش خیلی پایین آمد.

۰۱/۰۹/۱۳
یاس گل

نظرات  (۲)

انشالله که حال مادرش خوب بشه زودتر 

پاسخ:
ان‌شاء‌الله ، ممنونم از دعات
۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۱:۳۳ شاگرد بنّا

الهی که مادرشون صحیح و سلامت از بستر بلند شن و دخترشون شاد شن...

پاسخ:
ان شاء‌ الله. متشکرم از دعای خیرتون. سلامت باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">