دوشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ
افسانه نبودم، قصه نبودم
گفتم: آدمهای دور و برم به دو دسته تقسیم میشدند. آنهایی که دنیای فانتزیام را، رویاهایم را،علایقم را میفهمیدند و آنهایی که عقاید و باورهایم را.
من از این توازن راضی بودم. هروقت نیاز به درک شدنِ بخشی از وجودم داشتم میدانستم سراغ کدام گروه بروم و با چه کسانی حرف بزنم. دنیایم قشنگ بود. رنگارنگ بود. چیز زیادی نمیخواستم.
اما حالا تعادل دنیایم به هم خورده است چون دو ماه است دیگر گروه اول کنارم نیستند.
افسانه نبودم که باورم نکنند.
قصهی پیش از خواب آدمها نبودم که پس از بیداری فراموشم کنند.
من فقط خودم بودم. همین.
۰۱/۰۹/۱۴