مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۴۱ ب.ظ

منطقه ی امن

بالاخره پس از چند مرتبه نه آوردن و لغو کردن قرار، دیروز با نگار به کاخ سعدآباد رفتیم. البته که روز سردی بود و هوا هم به طرز قبیحانه ای آلوده بود اما دیگر نمی توانستم نه بگویم و باید می رفتم. سعی کردم خیلی گرم بپوشم.

قرارمان ساعت یازده بود. دو دقیقه به یازده رسیدم. به او پیام دادم و فهمیدم دیر می رسد. اگر همانجا در فضای باز منتظرش می ماندم حتما یخ می زدم. پس رفتم و بلیت موزه هنرهای زیبا را برای هر جفتمان گرفتم. به ماموری که هنگام ورود به محوطه کاخ بلیت ها را بررسی می کند گفتم دوستم در راه است و اسمش این است.

موزه هنرهای زیبا برعکس بیرون گرمِ گرم بود. انگار به منطقه امن رسیده بودم. مشغول نگاه کردن به تابلوها شدم و دل دل می کردم تا زودتر به آن تابلوی معروف سهراب سپهری برسم. 

نیم ساعتی گذشت و نگار نیامد. به مامور موزه گفتم من می روم طبقه بالا. اسم دوستم این است و به زودی می رسد. بلیتش دست من است. رفتم بالا و تابلوهای آنجا را هم دیدم اما نگار هنوز نرسیده بود و تابلوی سهراب هم نبود که نبود.

وقتی نگار رسید از یکی از مسئولان درباره تابلو سهراب پرسیدم. گفتند فعلا امکان بازدید عمومی آن وجود ندارد.

به نگار گفتم: کلا قسمت نیست من به سهراب برسم.

با هم راه افتادیم سمت محوطه ی چشم نواز پاییزی کاخ. این وقت سال تمام برگ های پاییزی، زمینِ آنجا را پر کرده اند. راه که می روی پاییز هم با تو قدم می زند. ناگهان دیدیم باران گرفت، یک باران خیلی ریز. کاخ پر بود از دختران و پسران جوان و فضا سرزنده بود.

رفتیم کنار رودخانه و چون نیمکت ها خیس بود سرپا شکلات داغ خوردیم. هوا واقعا سرد بود و دست هایم جوری یخ کرده بود که انگار بر فراز دماوند ایستاده ام.

عکس هایمان را گرفتیم و باهم درباره اتفاقات اخیر حرف زدیم. دیدیم علی رغم برخی اختلاف نظرها، خیلی راحت و بدون تنش داریم صحبت می کنیم. شاید به این دلیل که متعصبانه گفتگو نمی کنیم و اتفاقا یک جاهایی به همدیگر حق می دهیم و یکدیگر را درک می کنیم.

بالاخره از آنجا راهی ارگ تجریش شدیم و من یک بار دیگر به منطقه امن(گرم) رسیدم.

برای ناهار دیگر نشد زیاد پیشش بمانم. کمی ماندم و وقتی دنبالم آمدند غذایم را با خودم بردم.

اواخر دیشب اصلاحیه ی پروپوزالم آمد و منتظرم که کم کم به جلسه ی گروه برسد.

فقط سه هفته تا پایان آخرین ترم دروس نظری باقی مانده است.

 

۰۱/۰۹/۱۹
یاس گل

نظرات  (۴)

۱۹ آذر ۰۱ ، ۱۷:۵۹ حاج‌خانوم ⠀

سلام
خیلی سال است آن طرفی نرفتم.  یعنی از حوالی‌اش رد شدم، اما کلا دلیلی ندارم که بروم. :)

من تو همون امامزاده گرم قرار می‌ذارم. یک منطقه امن و گرم همیشگی... :دی

پاسخ:
سلام
یادمه یه پست گذاشته بودم که مثلا اوایل پاییز نمی خواستم برم اون سمت چون هوا داشت سرد می شد. بعد آخرش هم یه زمانی رفتم که خیلی سردتر از همون موقع بود. البته امیدوارم بار اول و آخرم باشه که توی سرمای زمستونی و هوای ابری و آلوده میرم اون مسیر. ولی به جاش فکرم راحت شد 😂

سلام عزیزمممم

همیشه به خوشی بگذره ان شالله🌻

پاسخ:
ممنونم عزیزم. سلامت باشی.

تهران اومدنم اونقدر کوتاه و هول هولی بود که نشد هیچ کجا رو ببینم..

 

پاسخ:
اِ چه حیف.
فکر کنم یه استوری هم گذاشته بودی در مورد اینکه تهران اونقدرها هم که می‌گفتن شلوغ نبود، درسته؟ امیدوارم بار بعد بتونی جاهایی که دوست داری ببینی.

آره البته ما فقط خیابون سی تیر رو هزار بار گز کردیم:))

پاسخ:
پس فکر کنم دیگه الان سی تیر تهران رو خیلی بهتر از من می شناسی که تا حالا ندیدم 🙈

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">