مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۴۱ ب.ظ

بلوط جادویی

نزدیک سلف، زیر تاقدیسِ یاس، یک بازارچه‌ی کوچک برپا بود‌. دستبند، انگشتر، کیف پارچه‌ای، لباس و از این قبیل چیزها می‌فروختند. امروز دیدم کنار آویزهای انار، آویزهای بلوط هم آورده‌اند. بلوطش آدم را یاد افسانه‌ها و قصه‌های جادویی می‌انداخت. جان می‌داد یکی از آن‌ها را بخرم و توی جنگل بدوم. اما جنگلی در کار نبود. روسری‌های طرح‌دار و بزرگم هم اجازه نمی‌دادند هیچ آویزی روی لباس‌ها خودی نشان بدهد.

بعد از کلاسِ سیرآرا رفتیم کتابخانه. تا روز قبلش می‌خواستم کلی کتاب بگیرم اما این بار هیچ کتابی برنداشتم. یک دلیلش این بود که از بردن و آوردن این همه کتاب خسته بودم. پس ترجیح دادم فعلا مقاله‌ بخوانم.

دو هفته دیگر امتحان کشف المحجوب داریم.

پروپوزالم هم دیروز در جلسه گروه تصویب شد.

 

+ تصویری دیگر از کتابخانه

۰۱/۰۹/۲۲
یاس گل

نظرات  (۲)

سلام. سلام.سلام

بلوط همیشه پر از شگفتیه، کتابخانه تون شبیه اون فیلم اس که اسمش  کتابخانه ی اسرار آمیزه که یه پسری رفت توش بعد توی کتابها سفر کرد😄📚

پاسخ:
سلام. کاملا موافقم.

وای چه جالب. خیلی می‌گذره از زمانی که دیده بودمش. واسه همین فضای اون کتابخونه رو یادم رفته و باید دوباره ببینم.

قابلیت اینو دارم که با اسم بلوط بشینم گریه کنم...اسمش منو برد تو خاطره هام..

بچه بودم یکی از تفریحای نسبتا دم دستیمون تو کرمانشاه رفتن به گردنه مرصاد بود. جنگلای بلوط زاگرس ..کنارشم یک جایی شبیه به موزه ... من تو اون جنگلا واقعنی بودم ،دویدم.. بلوط ها گبه گبه شده بودن زیر درخت ها ما هم چند تا بر می‌داشتیم. نمی‌دونستیم چطور باید این بلوطو بخوریم. تا چند هفته درگیر این بودیم که چطور باید بخوریمشون!😁همون موقع ها هم آفت افتاده بود به جان این درختا... الان دیگه نمی‌دونم چه حالی دارن... چرا به هرچی نگاه می‌کنم اینجوریه یاسمن؟

بعد یاسمن اون موزه... چه جای عجیبی بود برای من که کوچیک بودم.. مامان هق هق گریه می‌کرد. عکس شهیدا رو در و دیوار. برادرم ذوق تانک های جلو درو داشت. میرفت کنارشون عکس می‌نداخت. من دنیا دنیا میترسیدم از اون موزه. از اون تانک از خون از گریه‌های مامان..

هیچ دلم نمی‌خواد یه روز دوباره برم. خاطره هام نباید خراب شن.😢

اوه ببین با یه اسم کجا ها که نرفتم!🙏❤

پاسخ:
خدای من
تو تجربه ی دویدن در یه جنگل بلوط رو داشتی. تجربه جمع کردنشون رو. چیزی که من هیچ وقت ندیدم. شبیه فیلم سینمایی می مونه برام. یه چیز خیلی رویایی.
یعنی هنوز به اندازه بچگیت درخت بلوط اون سمت ها هست؟

خیلی ممنونم که برام تعریفشون کردی و گذاشتی تصویرهایی از گذشته های دورت رو ببینم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">