سبز یشمی
قطعا غیرحضوری شدن کلاسها به خاطر آلودگی هوا خبر خوبی نبود. مثلا میخواستم بعد از کلاس، از دانشگاه بروم کوبوک و یک رواننویس سرنمدی سبز یشمی + یک ماژیک هایلایتر یاسی بخرم. تازه ممکن بود استاد راهنمایم را هم ببینم و سوالاتم را بپرسم. اما با این تعطیلی برنامهی این هفته به هم خورده بود.
به گمانم دیشب تقریبا همزمان با بازی کرواسی و مراکش بود که یک باران تند و کوتاه گرفت و خیال کردم هوا حتما تمیز میشود اما با نگاه کردن به شاخص کیفیت هوا فهمیدم به باد و باران جاندارتری نیازمندیم.
صبح با چه مکافاتی وارد کلاسهای آنلاین شدیم و با چه عذابی جزوه نوشتیم. هی اینترنت قطع میشد و صدای استاد را منقطع میشنیدیم. مجبور شدم به اندازهی چند کلمه و گاهی چند جمله، صفحه را خالی بگذارم و ادامهاش را بنویسم. هی از اینترنت مخابرات به اینترنت گوشی وصل میشدم و از اینترنت گوشی به اینترنت مخابرات تا بلکه یک چیزی از این کلاس بفهمم. از ده نفر دانشجوی کلاس فقط سه نفرمان در کلاس حاضر بودیم و بقیه اصلا نمیتوانستند وارد سامانه شوند. آرزو کردم هفته بعد هوا سالم باشد و این یکی دو جلسه آخر را دوباره روی صندلی خودمان بنشینیم.
ظهر مادر گفت میآیی برویم میدان یک چیزی بخوریم؟ واقعا خسته بودم. کلاسهای مجازی انرژی بیشتری از آدم میگیرند. اما حاضر شدم و لباسم را پوشیدم و رفتیم.
توی میدان یک پسری نشسته بود که میگفتند دیوانه است. داشت آوازهای درهمی میخواند تا بلکه پولی جمع کند. میشنیدم که یکی از قطعات قدیمی رضا صادقی را میخواند: دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم ...
بعد از غذا، رفتم شهرکتاب. شهرکتاب استدلرِ سبز یشمی نداشت. نوشتافزارِ نزدیک شهرکتاب هم آن را نداشت. نزدیک خانه که رسیدم به مادر گفتم میروم مغازهی فلانی. خودم میدانستم فلانی گرانفروش است اما توی سرم افتاده بود که حتما بخرمش. رفتم آنجا و یکی از رواننویسها را برداشتم و حساب کردم. از قیمتی که توی اینترنت دیده بودم ۸ الی ۱۰ تومان گرانتر بود. از آن بدتر اینکه وقتی به خانه برگشتم تازه دیدم سبز یشمی نبوده و یکی دو درجه روشنتر بوده. اما دیگر برایم فرقی نمیکرد یا شاید هم ترجیح میدادم برایم فرقی نکند.
صدای دورِ رضا صادقی افتاده بود توی سرم و داشت ادامهی ترانهاش را میخواند.
+بغض ترانه - رضا صادقی
سلام
عاشق سبز هستم. خصوصا یشمی😅