مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۵ ب.ظ

سبز یشمی

قطعا غیرحضوری شدن کلاس‌ها به خاطر آلودگی هوا خبر خوبی نبود. مثلا می‌خواستم بعد از کلاس‌، از دانشگاه بروم کوبوک و یک روان‌نویس سرنمدی سبز یشمی + یک ماژیک هایلایتر یاسی بخرم. تازه ممکن بود استاد راهنمایم را هم ببینم و سوالاتم را بپرسم. اما با این تعطیلی برنامه‌ی این هفته به هم خورده بود.

به گمانم دیشب تقریبا هم‌زمان با بازی کرواسی و مراکش بود که یک باران تند و کوتاه گرفت و خیال کردم هوا حتما تمیز‌ می‌شود اما با نگاه کردن به شاخص کیفیت هوا فهمیدم به باد و باران جان‌دارتری نیازمندیم.

صبح با چه مکافاتی وارد کلاس‌های آنلاین شدیم و با چه عذابی جزوه نوشتیم. هی اینترنت قطع می‌شد و صدای استاد را منقطع می‌شنیدیم. مجبور شدم به اندازه‌ی چند کلمه و گاهی چند جمله، صفحه را خالی بگذارم و ادامه‌اش را بنویسم. هی از اینترنت مخابرات به اینترنت گوشی‌ وصل می‌شدم و از اینترنت گوشی به اینترنت مخابرات تا بلکه یک چیزی از این کلاس بفهمم‌. از ده نفر دانشجوی کلاس فقط سه نفرمان در کلاس حاضر بودیم و بقیه اصلا نمی‌توانستند وارد سامانه شوند. آرزو کردم هفته بعد هوا سالم باشد و این یکی دو جلسه آخر را دوباره روی صندلی خودمان بنشینیم.

ظهر مادر گفت می‌آیی برویم میدان یک چیزی بخوریم؟ واقعا خسته بودم. کلاس‌های مجازی انرژی بیشتری از آدم می‌گیرند. اما حاضر شدم و لباسم را پوشیدم و رفتیم.

توی میدان یک پسری نشسته بود که می‌گفتند دیوانه‌ است. داشت آوازهای درهمی می‌خواند تا بلکه پولی جمع کند. می‌شنیدم که یکی از قطعات قدیمی رضا صادقی را می‌خواند: دلم برات تنگ شده جونم، می‌خوام ببینمت نمی‌تونم ...

بعد از غذا، رفتم شهرکتاب. شهرکتاب استدلرِ سبز یشمی نداشت. نوشت‌افزارِ نزدیک شهرکتاب هم آن را نداشت. نزدیک خانه که رسیدم به مادر گفتم می‌روم مغازه‌ی فلانی. خودم می‌دانستم فلانی گران‌فروش است اما توی سرم افتاده بود که حتما بخرمش. رفتم آنجا و یکی از روان‌نویس‌ها را برداشتم و حساب کردم‌. از قیمتی که توی اینترنت دیده بودم ۸ الی ۱۰ تومان گران‌تر بود. از آن بدتر اینکه وقتی به خانه برگشتم تازه دیدم سبز یشمی نبوده و یکی دو درجه روشن‌تر بوده. اما دیگر برایم فرقی نمی‌کرد یا شاید هم ترجیح می‌دادم برایم فرقی نکند.

صدای دورِ رضا صادقی افتاده بود توی سرم و داشت ادامه‌ی ترانه‌اش را می‌خواند.

 

+بغض ترانه - رضا صادقی

۰۱/۰۹/۲۷
یاس گل

نظرات  (۴)

۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۵:۱۵ حاج‌خانوم ⠀

سلام 

عاشق سبز هستم. خصوصا یشمی😅

 

پاسخ:
اِ نمی دونستم 😃 حالا من هی میرم به این روان‌نویسه نگاه می‌کنم و به خودم میگم ای بابا، حالا صبر می کردی شاید جای دیگه یشمی پیدا می‌شد 😄
۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۵:۳۳ حاج‌خانوم ⠀

از دوره کارشناسی، جزواتم تک‌رنگ شد، فقط آبی. به نظرم تمیزتر بود... اونم تازه خودکار...

البته اون موقع این تنوع رنگ نبود.

از وقتی هم که برای جاهای مختلف نوشتم، متن‌ها رو هم که باید ایمیل می‌کردم و این روزها تو شبکه‌ها باید فرستاد.

می‌مونه یکسری دفترچه یادداشت که اونم حوصله رنگی نوشتن ندارم.

خلاصه به کارم نمیاد روان‌نویس رنگی😁 البته یه دسته دارم، برای یادبود و کارت تبریک... البته این چیزا از مد افتاده دیگه. والاع

اگر رفتم بیرون و دیدم، برات می گیرم. :دی

پاسخ:
من پریروزها یه دفترچه کوچیک گرفتم که بعضی واژه های انگلیسی رو توش بنویسم. بعد رنگ دفترچه خیلی چشمم رو گرفت،سبز یشمی بود. یهو از اون روز توی سرم افتاد یه روان نویس یشمی هم بخرم ست بشه باهاش 😑🙄 یعنی واقعا ضرورتی نداشت ها من الکی اصرار داشتم روش. حالا اینی که خریدم یشمی نیست ولی در کل خوبه. تا من باشم الکی پولم رو دور نریزم. 😁 حالا اگر بعدا رنگ خاص دیگه‌ای نظرم رو جلب کرد بهت میگم 🤭

سبز یشمی هم خودش و هم اسمش خیلی قشنگه.

 

خاطره ی خریدت برام خیلییییی آشنا بود. گاهی برای رسیدن به هدف اونقدر سنگای ریز و درشت میاد تو مسیر، که آدم خسته میشه و به جای صبر لج می‌کنه و فقط دوست داره هرچه زود تر برسه بعد یا به اون خواسته می رسه یا به هرحال به کمتر رضایت می‌ده ولی معمولا اون رسیدن حس خوبی نداره. و واقعا چرا ما گاهی انقدر عجول میشیم؟ چرا گاهی رسیدن به آرزوهای ساده انقدر پیچیده میشه؟😢

به هرحال قلم نو مبارک. به شادی ازش استفاده کنی و کلی خاطره ی خوب باهاش بنویسی.💖🙏

پاسخ:
آفرین زینب 😯 از چه زاویه‌ی خوبی بهش نگاه کردی. رضایت دادن به چیزی کمتر از خواسته واقعی مون به خاطر خستگی، به خاطر گیر کردن پشت موانع 👏
ممنونم ازت
منم امیدوارم دلشاد ببینمت و کامروا

من نمیدونستم بارون گرفته. خبر که رسید تا آخر هفته تعطیله مشغول جمع کردن وسیله هام شدم. آخر کار اومدم برم از حیاط خوابگاه لباس هام رو جمع کنم و دیدم ای وای همه زیر بارون اسیدی تهران خیس شدن. تا آخر شب مشغول شستن و تمیز کردن لباس‌هام بودم. آخرشم مجبور شدم تو اتاق پهنشون کنم تا وقتی بر می‌گردم دوباره خیس نشن. واقعا حال‌گیری عجیبی بود!

پاسخ:
اوخ اوخ، چه دردسری 🤦‍♀️ تو اتاق چطوری پهن کردی؟ مثلا روی نرده های تخت آویزون کردی؟
امیدوارم هفته بعد هوا تمیز بشه و وقتی میریم بیرون یه نفس عمیق بکشیم بگیم به به. هعی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">