شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ
تصویرِ برفکیِ پشتِ پنجره
نشستهام روی مبل راحتی و دارم از پنجره، بیرون را نگاه میکنم. تصویر، برفکی است.
از اینجا، طبقه سوم و چهارم ساختمانِ روبرو را میبینم، درختان تهی و عریانِ برگ از دست دادهای که حالا تنپوشی از برف به تن کردهاند، برگ چنار نارنجی و خشکشدهای که هنوز آن بالا نخ اتصالش به درخت وصل است اما چیزی نمانده زیر برف و سوز زمستان به پایین سقوط کند.
دانههای برف آنقدر ریز و یکریز میبارند که انگار کسی از آن بالا یک نمکدان بزرگ دستش گرفته و دارد همینطور توی دیگِ تهران نمک میپاشد تا زمستانِ آن کمی طعم و مزه به خود بگیرد.
۰۱/۱۰/۰۳
سلام
عالی بود تشبیهت، کیف کردم