آقای سپهری، انجمن و چیزهای دیگر
سه شنبه آینده آخرین کلاسمان برگزار می شود. خرد خرد شروع کرده ایم به خواندن درس ها و آماده شدن برای امتحانات ترم. دیشب خواب دیدم توی یکی از دفترهای دانشگاه نشسته ایم. همه می دانستیم درسمان دارد تمام می شود. یک نفر که نمی دانستم چه کسی است روی زمین نشست بعد دست هایش را بالا برد و سپس سجده به جا آورد. بعضی ها از این کار او تعجب کردند. به آن ها گفتم: دارد خدا را شکر می کند. دختر به سمت من برگشت. داشت اشک می ریخت که گفت: نمی دانید چقدر برای رسیدن به این مقطع حسرت خوردم. دختر شبیه من نبود اما انگار یک نفر شبیه خود من بود. این شد که من هم در خواب گریه ام گرفت و گفتم: من می دانم. چون خودم هم همین طور بودم. بعد با بچه ها توی اتوبوس نشستیم. پریسا به من گفت: چرا ناراحتی؟ چیزی تمام نمی شود. دکتری می خوانیم. و من گفتم: می دانم اما معلوم نیست کی دوباره بتوانم وارد دکتری شوم یا در آزمون و مصاحبه اش پذیرفته شوم.
این روزها بیشتر از قبل درباره آقای سپهری می خوانم. ترم اول که بودیم می خواستم موضوع پایان نامه ام روی اشعار او باشد اما با یک جستجوی ساده به انبوهی از پایان نامه ها و مقاله ها درباره اشعارش رسیدم و تازه آنجا بود که فهمیدم چیز زیادی درباره سهراب نمی دانم. هر موضوعی که به ذهنم می رسید از قبل کار شده بود.
دو سه هفته پیش وقتی هشت کتابش را می خواندم،با خودم قراری گذاشتم؛ اینکه از این علاقه مندی استفاده کنم و به خواندن و لذت بردن از شعر او قناعت نکنم. پس تصمیم گرفتم هر بار که به طور تصادفی شعری از او می خوانم به دنبال مقاله هایی که درباره آن شعر نوشته شده است بگردم. بعد از میان مقاله های علمی، یکی که بیش از بقیه برایم جذاب است انتخاب کنم و در طول هفته بخوانمش.
این کار برایم هیجان انگیز است. چون هم به درک بهتر آن شعر کمک می کند، هم مرا با مسائل جدیدی آشنا می کند و هم احساس می کنم به آقای سپهری نزدیک تر شده ام. مثلا هفته پیش شعر لحظه گمشده را خواندم و بعد از آن، مقاله ای درباره حضور آنیما در شعر سپهری. این هفته هم شعر تپش سایه دوست را خواندم و دارم مقاله ی مصادیق ابدیت در شعر او را مطالعه می کنم.
هفته گذشته برای بار سوم در انجمن ادبی مان حاضر شدم. حضور در کنار آن ها هم برایم نوعی محرک است. نمی شود کنارشان باشی و به علم اندک خودت بسنده کنی.
نشریه هنوز حق التحریر سه ماه گذشته ما را نریخته است و دبیر تحریریه به نشریه گفته تا وقتی دستمزد این سه ماه پرداخت نشود مطلب تازه ای نمی رسانیم. فکر کردم اگر به من و امثال من بود احتمالا تا چند ماه دیگر هم همین طور مفتی کار می کردیم، بس که به این دیر پرداخت کردن ها و دستمزدهای حداقلی عادت کرده ایم. اما اکنون به آدم هایی مثل دبیر تحریریه مان نیاز است تا یادمان بیاورد نباید به این شکل از فعالیت عادت کنیم چون روزگاری است که از نظر عده ای، نوشتن خصوصا برای مخاطب سنی کودک و نوجوان یک کار بیهوده تلقی می شود و خیلی ها عادت کرده اند از ما توقع دریافت اثر بدون پرداخت حقوق درست و حسابی داشته باشند.
خداقوت حسابی دختر پرتلاش
میدونم که حتی با تموم شدن دانشگاهت خواهی خوند و خواهی نوشت و متوقف نمیشی و همین هم مهمه
دانشگاه یا انجمن های ادبی یا کانون های مختلف بالاخره یه طوری راهت رو پیدا میکنی
+ ارشد رو بگیری نمیتونی بری استاد دانشگاه بشی؟ یا دبیرستان؟
علاقه داری به تدریس؟