مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۰۹ ب.ظ

به دانا-۵

دانا!

داشتم دنبال درخت سیب می‌گشتم که آن‌ها به جای درخت،تو را نشانم دادند.
دست‌های تو پر بود از سیب‌های قرمز آبدار‌ و دامن من برای جمع کردن آن همه سیب، کوچک بود.
از روی اشتیاق تا خانه دویدم تا سبد بیاورم، تا سیب‌های بیشتری از شاخساران دستِ تو برچینم‌.
اما راه دور بود. راه دور بود و سال‌های زیادی تا دوباره رسیدنم به تو فاصله بود‌. به اندازه‌ی یک "کودکی‌‌ تا جوانی‌". (مگر من از کودکی می‌شناختمت؟)

پس از سال‌ها، با سبدی بزرگ به قصد چیدن سیب‌ها به سمت تو برگشتم، اما، دیگر سیبی به شاخه نمانده بود.

دست‌های تو خالی بود.

دانا!

سیب‌ها را به که بخشیدی؟

 

کاش دنبال آوردن سبد نمی‌رفتم.

۰۱/۱۰/۱۹
یاس گل

نظرات  (۲)

چه حسی،چه حسرتی...

پاسخ:

خواهم از زلفِ بُتان نافه گشایی کردن

فکرِ دور است همانا که خطا می‌بینم


۲۰ دی ۰۱ ، ۱۹:۵۳ Amir chaqamirza

سلام.سلام. سلام

انگار شعر سهراب سپهری رو به صورت نثر نوشتین که گفت:عشق و تنها عشق، تورا به گرمی یک سیب مب کند مأنوس🍎

پاسخ:
سلام
چه خوب اگر که ردی از سهراب رو بشه توش پیدا کرد
خوشحال شدم که یادش افتادین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">