یک لیوان ذرت مکزیکی داغ
وارد کلاس میشوم. زهرا قبل از همه ما نشسته است. حال روحیاش همچنان خوب نیست اما همین که آمده خوب است. سلام و علیکی میکنیم و میروم دنبال صندلیام بگردم : آن انتها، درست کنار پنجره.
روی صندلی مینشینم و برگهها پخش میشود. استاد میگوید از این هفت سوال به پنج سوال پاسخ بدهید کافیست.
شروع میکنم به نوشتن. مراقب میآید و میگوید جایت را عوض کن، کنار پنجره سرد است.
بلند میشوم و دو ردیف میروم جلوتر. تندتند مینویسم که زمان کم نیاورم اما زمان میگذرد و مراقب میگوید ده دقیقه از زمان امتحان باقی مانده. تندتر مینویسم و این وسط بعضی کلمات را هم دارم از روی عجله غلط مینویسم. میگوید زمان تمام شد. نگاهی به چهارصفحهای که نوشتهام میکنم و برگه را تحویل میدهم. به شش سوال پاسخ دادم.
از کلاس میرویم بیرون. زهرا رفته است.
با مرضیه سمت کافهرستوران جدید دانشگاه میرویم. امروز کیکی نیاورده است. میزنیم بیرون. هوا خیلی سرد است. بیشتر دانشگاهها به خاطر برودت هوا امتحانهای امروز را لغو کردهاند و به زمان دیگری موکولش کردهاند. اما امتحانهای ما سر موعد برگزار شد. با مرضیه تصمیم میگیریم ذرت مکزیکی بخریم.
پسر مثل همیشه با یک سویشرت در هوای آزاد کنار کافهی دانشگاه نشسته است. واقعا سردش نمیشود؟
لیوانمان را میگیریم و میرویم در یکی از کلاسها مینشینیم. چقدر داغی این ذرت در این هوای سرد میچسبد.
پریسا و فاطمه به ما میرسند. میگویم : برویم کیکی چیزی بخوریم؟
به هم نگاه میکنند و پریسا میگوید: تو مثل اینکه امتحانت را خوب دادهای. دختر بلند شو برویم خانه.
اسنپ میرسد. سوار ماشین میشویم. ماشین راننده گرم است.
سرم درد میکند.
یکی چای یکی ذرت مکزیکی و شیر کاکائو و کلا چیزای گرم خیلی تو این هوا میچسبه :)))