من پیش از این، ابر نبودهام؟
به زینب پیام میدهم و میپرسم وضعیتشان در مشهد چطور است؟ میگوید با همسر و فرزند کوچکش توی یک اتاق جمع شدهاند و دیگر از سرما توی خانه هم روسری سر میکند.
تلویزیون اسامی شهرهایی که دچار قطعی گاز شدهاند زیرنویس میکند و از احتمال قطعی گاز در استانهای دیگر خبر میدهد. میگویند امشب شرایط سختتر از شبهای گذشته است.
دارد گریهام میگیرد.
یاد آن سال میافتم که از سرمای بسیار شدید روسیه، حیوانات هم یخزده بودند و منجمد شده بودند.
من برای مردمی که دوستشان دارم، برای حیواناتی که قرار است این زمستان سرمای کمسابقهای را تحمل کنند گریه میکنم.
خواهرم میگوید تو هم که برای همه چیز غصه میخوری.
یاد مطلبی از کتاب رساله قشیریه میافتم که همین امروز عصر میخواندم.
باب سیزدهم: در حزن.
《اگر اندوهگنی اندر امتی بگرید-بر آن امت- حق، رحمت کند به گریستن او》
+ آذرماه سال ۱۳۹۹ یادداشتی در دوچرخه نوشته بودم با عنوان : انسانی در شمایل یک ابر . انتهای آن یادداشت فرازی از دعای کمیل آورده بودم.
اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ، وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ
رحم کن بر کسی که سرمایهاش امید و سلاحش گریه است.
حق رحمت کند به گریستن او..
چقد قشنگ بود. چقدر قشنگه این نوع دوست داشتن ها، اینکه یه نفر بشینه به بقیه فکر کنه. انگاری خدا اول به دل اون ادم نطر رحمت میکنه بعد به امت.