مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۰۵ ب.ظ

پلیکان خشمگین

خواب یک مکان تقریبا متروکه را می‌دیدم. یک بنای کوچک سنگی که روی آن مجسمه‌ای نصب شده بود: یک پلیکان خشمگین. روی مجسمه رسوبات سبز و آبی دیده می‌شد.

چشمم به مجسمه بود که آن پلیکان ناگهان زنده شد و به پرواز در آمد. دو دلاور در خواب بودند. یک دختر و یک پسر. آن‌ها با پلیکان می‌جنگیدند و پلیکان با آنان می‌جنگید.

درست یادم نیست در انتها چه اتفاقی افتاد و چه شد که پلیکان از جنگیدن خسته شد. فقط هر سه در همان حوالی به راه افتادند و دست از نبرد شستند.

نه آنکه پلیکان مهربان شده باشد، در چشم‌هایش هنوز خشم بود. اما دیگر هجوم نمی‌آورد.

یعنی ممکن است آن‌ها روزی دوباره به پیکار برخیزند؟

۰۱/۱۲/۰۱
یاس گل

نظرات  (۵)

چه خواب عجیبی یاسمن

پاسخ:
بعد زینب پلیکانِ بزرگی بودها. سه برابرِ یه پلیکان واقعی

سلام:)

پس چرا خواب های من همش دزد و پلیسیه؟

پاسخ:
من باید کارگردان خواب های خودم رو پیدا کنم. بنده خدا خیلی زحمت می‌کشه. بی مزد و منت هی فیلمنامه تخیلی می نویسه می بره روی صحنه 😂

سلام. سلام.سلام

ترکیبی از داستهای آر.ال.استاین و شاهنامه شد!😂

احتمالاً میخواد مثل نابودگر، نقطه ضعف های شما هارو پیدا کنه😅📣

پاسخ:
سلام
با این حساب باید برای نبرد احتمالیِ آینده آماده بشیم

😂😂😂😂😂 فیلم تخیلی بود که

پاسخ:
آره یعنی اگر یه نویسنده درست حسابی این خواب ها رو می‌دید قطعا بهره می‌برد ازش. نه مثل من که فقط بیام پستش کنم 😂😂

مال من خواب‌هام امنیتی و حفاظتی و زندان و فلانه که😂

پاسخ:
الان که فکر می‌کنم می بینم خواب هامونم ژانر داره. مثل کتاب ها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">