مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ

میان خنده‌هایمان

(من این پست را با گوش سپردن به این قطعه نوشتم. شما هم می‌توانید با پخش کردنِ همان قطعه بخوانیدش.)

 

لحظه‌هایی هست که کنار بعضی آدم‌ها زمان برایم کش می‌آید. خیال می‌کنم این دوستی، این ارتباط تا وقتی زنده‌ام ادامه دارد. خیال می‌کنم وقتی میان خنده‌هایمان یا هنگام تقسیم کردن برش‌های کیک و نوشیدن چای و نسکافه‌مان سرخوشانه می‌گوییم این دوستی تا همیشه ادامه خواهد داشت، واقعا به آن‌چه می‌گوییم، به این احساسِ خوشایندِ حاصل از در کنار هم بودنمان وفادار خواهیم ماند و تا روزگارانی دور کنار هم خواهیم بود.

اما دیری نمی‌گذرد که می‌بینم همه‌چیز وابسته به پیام‌های من، وابسته به اظهار دلتنگی من و وابسته به تلاش‌های من برای ادامه پیدا کردن دوستی‌ها است. انگار دارم مدام خودم را به دیگران یادآوری می‌کنم.

دوستان نوجوانی داشتم که با بزرگ شدنشان، با رسیدن به سال‌های کنکور دیگر در زندگی‌ام نداشتمشان، دیگر نبودند. بودند اما کنار همسالان خودشان بودند.

یا هم‌کلاسی‌هایی که پس از تمام شدن درس و کلاس‌هایمان آن تمایل به دیدارها و گفتگوهای بعدی را در نگاه و کلامشان نمی‌دیدم. آن‌ها مثل من دلتنگ تکرار آن خاطرات نبودند.

من دلتنگ حضور مجدد خیلی‌ها می‌شوم. خیلی‌ها که از یک جایی به بعد قرار نیست متوجه شوند واقعا دلتنگشان بوده‌ام.

اجازه می‌دهم این رود، این رود بزرگ و خروشان دنیا هر یک از ما را به سویی به کناره‌ای که جزئی از سرنوشت‌مان است هدایت کند. به تخته چوبی که که زیر بازوی من است می‌چسبم تا روی آب شناور بمانم. تا دور از دیگران زنده بمانم.

اما چه تلخ است که از این پس میان خنده‌هایمان ، کیک تقسیم کردن‌هایمان و چای و نسکافه نوشیدنمان می‌دانم این ارتباط‌ها قرار نیست تا همیشه ادامه‌دار بمانند...

 

+ این پست را به یاد کسانی نوشتم که دیگر کنارم نیستند یا احساس کرده‌ام کم‌کم آن‌ها را نخواهم داشت‌. کسانی که دیگر خبری از آن‌ها نیست، حتی به اندازه یک پیام.

۰۲/۰۱/۱۸
یاس گل

نظرات  (۱۰)

خیلی این حسو درک میکنم.

منم گاهی اینطور حس میکنم.

بهشون بگید.

اگر معاشرت باهاشون براتون ارزشمنده احساستون و نیازتون رو باهاشون درمیون بگذارید.

 

پاسخ:
گاهی هم همین کار رو می‌کنم. بهشون ابراز دلتنگی می‌کنم و از جای خالی‌شون می‌گم، ولی خب...شاید واقعا دیگه امکان حضور پررنگشون وجود نداشت که اثر نکرد...

وای دقیقا ....

من بعد از مدتی واقعا گفتم به درررک  :)

دیگه هرکی میخواد بره بره ... میخواد بمونه بمونه ... 

اگه مثل قدیم بودم مثلا میرفتم به دوست 6 ساله ام پیام میدادم . ولی خب دیگه اون ادم نیستم از نظر روابط اجتماعی .

 

پاسخ:
زری. من فکر می‌کنم ما وقتی بعد از چند مرتبه ابراز دلتنگی کردن نتیجه نمی‌گیریم، کم‌کم می‌فهمیم نمی‌شه مجبورشون کنیم به بودن، نمی‌تونیم زورکی دلتنگشون کنیم حتی اگر خودمون خیلی دلتنگ باشیم. کم‌کم یاد می‌گیریم قدر آدم‌هایی که هستن بیشتر بدونیم و به آدم‌های جدید هم اجازه حضور در زندگی‌مون رو بدیم. می‌خوام همین کار رو کنم. 

جالب اینکه هم تورو میفهمم و هم اون دوستایی که رفتن..

پاسخ:
آره. شاید یه جایی خود ما هم مجبور شدیم بنا به دلایل مختلف حضورمون رو توی بعضی دوستی ها کمتر کنیم. 

منظورم ابراز دلتنگی نبود.

منظورم بیان انتظارتون ازشون بود.

اینک میبینید فلان بار و بهمان بار و...شما درخواست دیدار می دید 

این برای شما این معنا رو داره ک تمایل به ارتباط یک سویه است...

بپرسید ایا اونها هم متمایلن؟در این صورت دوست دارید گاهی درخواست از طرف مقابل باشه.

پاسخ:
فکر می‌کنم پرسیدن این سوال می‌تونه روش بهتری تا ابراز دلتنگی و گله از نبودنشون باشه. چون هم بیانگر تمایل خودمه و هم این معنا رو می‌رسونه که آیا تو هم دلتنگ و خواهان دیداری دوباره هستی؟ تکلیف آدم رو زودتر مشخص می‌کنه.
متشکرم از پیشنهادتون.

این فهمِ عمیق، مرحله‌ای از رشد و بلوغ اجتماعی ماست که الحمدلله حاصل شده براتون. نگران نباش همین دلتنگی‌ها و درک کردن‌های خود و دیگران ما رو بزرگ می‌کنه.

 

همه وابستگی‌ها و نازک نارنجی بودن‌های ناخودآگاه رو می‌شوره می‌بره و از تو یه آدم قویِ بدون توقعِ بی‌وابستگی می‌سازه.

پاسخ:
درسته
یادمه اوایل دوره کارشناسی خیلی حساس‌تر بودم و مثلا می‌رفتم و مدام بهشون می‌گفتم پس چرا فلان جا بودین به من نگفتین، چرا یاد همه بودین فقط من رو فراموش کردین و ... دیدم این به زبان آوردن‌ها نه تنها تاثیر نداره بلکه کم کم آدم رو هم از چشمشون می‌ندازه. حالا دیگه خیلی کم پیش میاد به زبون بیارم و جاش به این فکر می‌کنم که باید از قبل، حضور هرکسی رو توی زندگی مدت دار دونست تا کمتر آزرده‌خاطر شد.

دقیقا :)))) اصلا چقدر خوب توضیح میدین :)

پاسخ:
نه همون صحبت تو رو گرفتم و ادامه دادم :))) ممنون ازت

من هم مرور که می کنم خاطرات را دلتنگ می شوم عمیقا

الان هم دلتنگ شدم به یاد گذشته سفید و بی آلایش

اما این خاصیت دنیاست

آدم ها می آیند و می روند.

پاسخ:
جالب اینجاست که هم از دنیا به خاطر سختی‌هاش می‌رنجیم هم با گذشت زمان ممنونش می‌شیم که با هر تجربه یه درس جدید بهمون یاد داد.

و چه تلخه.

بعضی خاطرات به سختی از ذهن آدم پاک میشن. کاش وقتی قراره خاطره ی خوبی توی ذهنمون بمونه آدمش هم کنارمون بمونه.

پاسخ:
یاد یه شعر افتادم از قدسی قاضی‌نور که البته توی سایت شاهین کلانتری خوندمش:
اگر آنکه رفت/خاطره‌اش را می‌برد/فرهاد سنگ نمی‌سفت!/مجنون آشفته نمی‌خفت/حافظ شعر نمی‌گفت!

سلام یاسمن جان، سال نو مبارک 🌱

چقدر وصف حال بود این مطلب....

عمیقأ قابل درک، به این نتیجه رسیدم با آدم های که مطمئنم مدت دیدار و دوستی کوتاهست ارتباط رو به حداقل برسونم و برای کسانی که حالم باهاشون خوبه تلاش کنم ولی گاهی پوست اندازی تفکری، سلیقه ای آدم ها رو دور می‌کنه و انگار از همون اول باهم غریبه و بیگانه بودن..‌‌

 

 

پاسخ:
به به سلام زهرا جان. سال نو شما هم مبارک.
آره یکی دیگه از دلایلی که می‌تونه آدم‌ها رو از هم دور کنه تفاوت های سلیقه‌ای و تفکری‌شونه. البته ممکنه یکی از طرفین با این موضوع مشکلی نداشته باشه ولی دیگری براش سخت باشه و نخواد سر این موضوع بینشون بحث ایجاد شه. در این صورت اون فاصله ایجاد می‌شه به مرور.

شاید برای من (یعنی تعریفی کاملا احساسی و شخصی) موسیقیِ به جا بر روی دلنوشته ای به جا تر!!! مثل سس مناسب بر روی ساندویچی دلچسب باشه. ممنون از پذیراییتون

پاسخ:
چه توصیف جالب و تازه‌ای
خیلی ممنونم، لطف شماست.
خوشحالم کردین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">