سیب سرخ
صبح، سردبیر چند فایل صوتی فرستاده بود. برایم خواب دیشبش را تعریف کرده بود.
گفته بود:
در آن خواب، با هم می رفتیم و مناظر را نگاه می کردیم.
من یک سیب زرد در کیفم داشتم. زیاد تازه نبود. پوستش کمی چروکیده بود.
به راهی رسیدیم که شاخسار درختی از دیوار به بیرون سر کشیده بود و سیب های بسیار سرخ و زیبایی از آن آویزان بود. من از خدا یکی از آن سیب ها را می خواستم. اما دستم نمی رسید. تو آمدی. دستت به سیب سرخ رسید. آن را چیدی و به من دادی. از داشتن آن سیب بی نهایت خوشحال بودم و از تو تشکر می کردم.
بعد با هم رفتیم سمت رودخانه ای پر آب.
رود چنان پر از ماهی رنگارنگ بود که انگار جا برای آن همه ماهی کم بود و ساحلی قرمز و ارغوانی داشت. نزدیک پل باغبادران بودیم.
سردبیر گفت تا دم صبح تو پشت چشم هایم بودی. این خواب را نشانه همدلی ات با مجله می دانم و به برکت در کارمان تعبیرش می کنم.
یاد شعر " و پیامی در راه" سهراب سپهری افتادم با صدای خسرو شکیبایی: سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
فکر کردم چه خوب که لااقل در خواب خیرم به کسی می رسد...
آخی چه خواب زیبایی
مشخصه با دل و جون کارت رو انجام میدی
حالا من هر وقت هر خوابی ببینم, داداشم شبیه خواب حضرت یوسف تعبیر می کنه😅 البته برای شوخی . مثلا اگه چنین خوابی میدیدم می گفت یک سال خشکسالی میشه. رودخونه ها تا یک سال آب ندارن