پنبهدانه
درست است کمغذایم! درست است که بلد نیستم غذا بپزم! درست است که کلا سالی یکی دوبار یک چیزی میپزم و آن یک چیز هم چیز جالبی درنمیآید. اما اینها دلیل نمیشود که به دختران کدبانو غبطه نخورم.
مثلا همین امروز استوری دوستی را دیدم که در یک کارگاه یک روزه آشپزی ترکیهای شرکت کرده بود و قرار بود یک آشپز از کشور ترکیه طرز پخت چهار غذای بسیار خوشمزه را به آنها بیاموزد. توی دلم گفتم: چه جالب! ولی میدانستم اگر من جای او بودم بعد از کارگاه حال درست کردن این چیزها را نداشتم.
یا دوست دیگری نشانی صفحه جدیدش را فرستاد و وقتی بازش کردم با فیلم و عکس دسرهایی مواجه شدم که کم از کیک و شیرینیهای قنادهای حرفهای نداشت. دهان آدم را آب میانداخت. باز توی دلم گفتم: وای چقدر هنرمند! اما میدانستم هیچوقت حوصله این همه زمان گذاشتن برای آمادهکردن چنین دسری را ندارم.
امروز وقتی میخواستم غذای ظهر را بکشم بوی قرمهسبزی مامان در مشامم پیچید و گفتم: آخ! یعنی یک روز عطر قرمهسبزی من هم میپیچد توی فضا؟
خب البته شتر نیستم اما بالاخره من هم گاهی خواب پنبهدانه میبینم!
دور از جون
آشپزی خیلی راحته. کافیه شروع کنی. علاقه داشته باشی. دل بدی.....