مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۶ ب.ظ

میراث دارِ کشتی بادبانی

ظهر بود. دیدم کشتی بادبانی ام در کیسه زباله است.

آرام بیرون آوردمش. دکل عقبی و تیرکش شکسته بود. نخ ها به هم پیچیده بودند. بادبان ها کثیف بودند و بعضی قلاب ها نبودند. خیلی وقت بود که نمی دانستم این کشتی کجاست. مادرم رسید و گفت: این دیگر خیلی کهنه شده. درست نمی شود.

مشکل اصلی دکل و تیرکش بودند. نمی دانستم می خواهم با آن چه کنم اما تصمیم گرفتم برای تعمیرش تلاشم را بکنم. اول با دستمال و پنبه و گوش پاک کنِ مرطوب قسمت های مختلف آن را پاک کردم و غبارش را گرفتم. رفتم سراغ دکل. می دانستم با چسب مایع وصل نمی شود اما باز هم امتحان کردم. کارساز نبود. چندان هم راه دست نبود و انقدر اجزایش ظریف بودند که با کلی احتیاط باید روی آن کار می کردم تا مبادا جای دیگری بشکند. رفتم سراغ چسب برق. با قیچی چند رشته باریک از چسب بریدم و به برخی قسمت های دکل که دستم می رسید چسباندم. کمی ثابت ایستاد. این شد که رفتم سراغ باز کردن نخ ها از یکدیگر و اتصالشان به جای درستشان.

کار زمان بری بود. هر نخ که در جای درست خود قرار می گرفت استواری دکل شکسته هم بیشتر می شد. اما جای سه قلاب فلزی در بدنه کشتی خالی بود و نمی دانستم نخ های آن بخش را به کجا ببندم. به ذهنم رسید بروم و با دم باریک سه منگنه را به شکل قلاب دربیاورم. این کار را کردم و آن ها را در سوراخِ قلاب ها نشاندم و نخ ها به قلاب های جدید متصل شدند.

دیگر مشکل چندانی نداشت جز اینکه بادبان هایش چرک بودند. نمی توانستم بشورمشان. نه پارچه ها باز می شدند نه می شد کل کشتی را داخل تشت آبی فرو ببرم. این کار احتمال باز شدن چسب های سایر نواحی را بیشتر می کرد. داخل ظرفی، آب و مایع دست شویی را قاطی کردم و روی بادبان ها اسپری کردم. این کار را سه مرتبه با فاصله زمانی انجام دادم و بعد از بار سوم خیلی تمیزتر از حالت اولش شد.

تعمیر کشتی شکسته واقعا زمان برد اما برایم مهم بود که نگه دارمش. این کشتی دکوری را دونفر از هم کلاسی های دوران پیش دانشگاهی ام در روز تولدم هدیه داده بودند. دو نفری که حالا دیگر نمی دانم کجا هستند و چه می کنند. اما آن کشتی همیشه برایم گیرایی و جاذبه داشت. اسرارآمیز بود.

حالا که به آن نگاه می کنم می بینم همین کهنه بودنش، همین از زیر دست تعمیر درآمدنش ارزشش را بیشتر می کند.

انگار شی باارزشی از زمان های بسیار دور به دستم رسیده است و قرار است من نگهبان این میراث دکوری باشم.

 

تصویر کشتی فعلی

ساخت قلاب با سوزن منگنه و نمای دکل از جایی که با چسب و نخ تعمیر شده

 

۰۲/۰۳/۳۰
یاس گل

نظرات  (۹)

اگه با ارزش نبود که این همه وقت نمیذاشتی برای تعمیر و تمیز کردنش :))

پاسخ:
همینطوره واقعا. یه چیزی توی خودش داره که من رو مسحور خودش کرده.
۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۸:۴۱ پرستوی عاشق

سلام. این معجزه ی علاقه و انگیزه ست.... 

پاسخ:
همون معجزه ای که باعث می‌شه گاهی همین شکلی مراقب اطرافیانمون هم باشیم 

چقدر داشتن خاطرات قدیمی حس عجیبی داره.. کاش از کشتی یه عکس میذاشتی...

پاسخ:
شاید توی همین پست یا توی پست بعدی بذارمش
۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۳۴ یاسمن گلی :)

یه وقت هایی یه سری وسیله های قدیمی ارزششون از صد تا طلا و جواهر بیشتره

پاسخ:
درسته، اصلا انگار همون کهنگیش داره اصالتش رو داد می زنه.
۳۰ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۲ زری シ‌‌‌

کاش عکسشم بود:دی

پاسخ:
شاید توی پست بعد بذارم
۳۱ خرداد ۰۲ ، ۰۷:۵۳ آقای سه نقطه

منم برام اون چیزایی که گرفتم اهمیت زیادی دارن و سعی میکنم لک نیافته روشون

پاسخ:
انگار داریم انتخاب می کنیم بین اون وسایل، بعد از ما کدوم هاش به اطرافیانمون ارث می رسه و کدوم ها رو باید سالم نگه داریم.
۳۱ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۸ شاگرد بنّا

من نه کشتی برام جالبه... نه حتی این حس رو دریافت کردم که شئ ارزشمندیه. 

من کلمه به کلمۀ شما رو با همون صبری خوندم که شما در بازسازیِ ظریفِ این کشتی به خرج دادید... 

جمله به جمله سازندگی... بازسازی... بازآفرینی... 

یک پستِ جهادی :)

ساختید. 

وَ "ساختن" و "سازندگی" و "اهلش" در این زمانه کمیاب شده! 

من به جای شعار و ادای سازندگی که در بسیاری وبلاگ‌ها باب شده و از شدتِ شعاری بودن تو ذوق می‌زنه(!)، 

یه پستِ لبریزِ سازندگی خوندم. 

از شما بابتِ حسِ خوبی که در ازای وقت گذاشتنم به من دادید ممنونم. 

شما منِ کلی‌نگر رو به جزئیاتی سوق می‌دید که از دلشون کل استخراج می‌شه؛ یه میزِ کارِ ساده... یه دورریختنیِ ساده. 

سازندگی. صبر. نگاهی متفاوت. احترام به خاطرات. رضایت به تقدیر. استوار انجام دادنِ کار. خوش‌بینی. خلّاقیت. نوآوری. 

شما چه مربّیِ خوبی برای کلاس‌های جهادی هستید.

 

طیب الله انفاسکم.

پاسخ:
سلام
هر بار که از طرف صفحه شما نظری دریافت می‌کنم با یک زاویه دید و برداشت جدید مواجه می‌شم.
همین امر باعث می‌شه یک دور دیگه برگردم به مطلبی که نوشتم و این بار از نگاه شما مرورش کنم و بخونمش.
فکر می‌کنم معناآفرینی و معناجویی یکی از ویژگی‌های شما هنگام مطالعه است و چنین خصوصیتی می‌تونه موجب کشفِ هر روزه و مداوم از جهانِ پیرامونمون بشه.این همون چیزیه که آدم رو رشد میده.
از شما متشکرم که با نوشتن نظراتتون چگونه رشد کردن و چگونه نگاه کردن به دنیای اطراف رو به ما هم یاد می‌دین.

حس کردم دارم یه رمان کلاسیک میخونم.... چقدر قلمت خاصه :)

خوشحال شدم کشتی سرپا شد. همه ش نگران بودم مثل پستای قبلی واقع بینانه نتیجه بگیری که بله دیگه باید فرسودگی و گذر زمان رو پذیرفت و کشتی دوباره برگشت تو سطل آشغال

پاسخ:
وای چه خوشحال شدم از این تعریف 😅 ممنونم آبان جان
خودمم نگران بودم که دکلش هیچ جور بند نشه. چون اصل مشکلش همون بود و حتی نمی دونستم می تونم درستش کنم یا نه.
۰۷ تیر ۰۲ ، ۱۴:۱۰ پسر انسان

آخ از خاطرات 

امان از گذشته...

پاسخ:
بله
خاطراتمون بند و زنجیری شدن که ما رو تا همیشه به گذشته متصل نگه دارن 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">