آرام بگیر مغز
دلم چه چیزی میخواهد؟ اینکه به مدت یک هفته جای دیگری باشم. یک جای آرام سبز دلپذیر. یک هفته هیچکس پیامی برایم نفرستد. یک هفته هیچ وظیفه و مسئولیتی به عهدهام نباشد. حتی نیاز نباشد برای نبودنم به کسی جواب پس دهم. من خیلی به استراحت نیاز دارم. من دلم برای یک سفر طولانی لک زده. سفرهای کوتاه دیگر پاسخگوی حجم خستگیام نیستند.
چند روز پیش دانشگاه بودم. بررسی ۱۹ داستان تمام شد. اگر از اول ۲۰ داستان انتخاب کرده بودم کمکم میتوانستم به تاریخ دفاعم فکر کنم. میتوانستم یک پایاننامه با تعداد صفحات معقول و مناسب داشته باشم. اما هنوز ۲۲داستان دیگر در انتظار بررسی و تحلیلاند و این یعنی من همچنان کار دارم. این یعنی هنوز صفحات زیاد دیگری باید بنویسم. دیشب سر نماز از خدا میخواستم کمک کند باقی راه را با خستگی و دلزدگی طی نکنم. که مشتاق باشم. عاشق باشم و دوباره بتوانم از نوشتن هربخشِ آن لذت ببرم.
حالا که این پست را مینویسم سرم درد میکند و ذهنم این را نمیفهمد. ذهنم گاه میخواهد به نشریه فکر کند. گاه به جواب پیام این و آن. گاه به مسائل شخصی و خانوادگی. گاه به درس، گاه به پایاننامه، گاه به آینده.
آرام بگیر مغز...
+ ممنونم که بستهشدن نظرات را به منزله بیاحترامی به دیدگاه مخاطب یا بیاهمیت بودن آن تلقی نمیکنید. ممنونم که خستگی واژههای این پست را درک میکنید.