پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ
مثل طوفانِ پیشبینی نشده
صبح خاله زنگ زد. گفت: از فامیل خبر دارید؟ گفتم: نه. گفت: این یکی دو روز با کسی تماس داشتید؟ گفتم:نه! چیزی شده؟
گفت: ببین...به مادرت فعلا در همین حد بگو که افسر خانم حالش خوب نیست و بیمارستان است.
به مادر گفتم. تعجب کرد. گفت شاید عملی که میخواست انجامش دهد سنگین بوده. وگرنه حالش که خوب بود.
به خاله پیام دادم و پرسیدم: به خاطر عملش بدحال شده؟
خاله نوشت: یاسمن! دیشب از دنیا رفته. به مادرت فعلا نگو.
هنوز به مادر نگفتهام. اما آمادگیاش را دادهایم.
آخرین بار چند وقت پیش داشت از مراسم نامزدی نوهاش با مادر حرف میزد.
آخرین بار او را روزهای اول عید دیده بودم.
خوشانرژی، سرحال و ... .
بعضی مرگها مثل طوفانی که هواشناسی آمدنش را پیشبینینکرده ناگهان سر میرسند.
۰۲/۰۶/۰۹