شاید به تاوانِ آن کوتاهی و قصور
مدتی بود که فکر میکردم جزوه شعر و نثر عربیام کجاست. ترم قبل به همکلاسی افغانستانیمان امانت داده بودمش اما یادم نمیآمد پسم داده یا نه. یک روز صبح بلند شدم و وسایلم را گشتم و دیدم نیست. فهمیدم هنوز برایم نیاورده. به او پیام دادم و پرسیدم جزوه عربیام دستش است؟ و فهمیدم متاسفانه به خاطر محدودیت فضایشان در خوابگاه، جزوه مرا به همراه جزوههای خودش رد کرده است. البته ظاهرا حواسش به این موضوع نبوده است.
طبیعی بود که ناراحت شوم. به روزهایی فکر میکردم که به سختی، لغت به لغت دنبال معانی کلمات گشته بودم و کنارش قواعد عربی را هم یادداشت میکردم.
به او گفتم اگر میدانستم فضای اتاقت محدود است و مجبوری هر ترم جزوهها را رد کنی زودتر اطلاع میدادم که این مسئله پیش نیاید. به هر حال کاری است که شده. دوستم عذرخواهی کرد و گفت سعی میکند یکجوری یک جزوه کامل تهیه کند. میدانستم شدنی نیست. چون همان ترم هم جزوه خودم به نسبت کاملتر از بقیه بود. از او خواستم پیگیرش نباشد. مشخص بود که معذب شده و با اینکه ناراحت بودم گفتم راحت باشد و خودش را اذیت نکند و بعد از آن هم بحث را عوض کردم.
بعد یاد خاطرهای دور افتادم: دبیرستانی بودیم. من دفتر ریاضی یکی از بچهها را امانت گرفته بودم. دفتر کاملی داشت. روزی که امتحان داشتیم دفتر را با خودم برده بودم مدرسه. درست یادم نیست امتحان ریاضی بود یا یک امتحان قبل از آن. وقتی به خانه بازگشتم دیدم ای داد! دفتر دوستم را در مدرسه جا گذاشتهام. به مدرسه برگشتم. همه جا را گشتم. زیر میزها، داخل حیاط، به هرجا که رفته بودم سر کشیدم اما نبود. نمیدانستم چطور بگویم دفترِ به آن خوبی را گم کردهام. وقتی فهمید عصبانی شد. حق هم داشت. بحثی نکرد اما کاملا دلخور بود و من هم شرمندهاش شده بودم.
از دست دادن این جزوه باعث شد یاد آن سال و گرفتهحالیِ دوستم بیفتم.