مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ

فاصله‌ها

بعد از اتفاق تلخی که سال گذشته نزدیک امتحانات پایان‌ترم برایش افتاد، طبیعی بود که حال روحی‌اش مساعد نباشد. اما با کمک استادان و هم‌کلاسی‌ها راضی‌اش کردیم تا امتحاناتش را بدهد و اتفاقا آمد و نمره‌های خوبی هم گرفت. بعد برای مدتی به او زمان دادیم تا با سوگ خود خلوت کند و به عبارتی بلافاصله پایان‌نامه را آغاز نکند چون آمادگی‌اش را نداشت. گذشت و گذشت تا اینکه در تابستان پیامی داد و گفت می‌آیی برویم بیرون؟ قطعا چنین پیامی برایم خوشحال‌کننده بود. چون احساس می‌کردم دارد کم‌کم با سوگ خود کنار می‌آید و شرایط روحی‌اش بهتر شده. ما با هم بیرون رفتیم و باز از اینکه می‌دیدم بعد مدت‌ها صورتی ملیحی سر کرده است خوشحال بودم. حتی پس از بازگشتمان تا یکی دو هفته درباره اینکه بار بعد کجا برویم حرف می‌زدیم. تا اینکه اواخر تابستان به او پیام دادم در کافه‌ای که خودش فرستاده بود قرار بگذاریم. اما خیلی صریح گفت که حال مساعدی ندارد و نمی‌آید. من هم گفتم باشد. عجله‌ای نداریم. هر زمان حالت بهتر بود آن موقع می‌رویم‌. اما دیگر خبری نشد. دورادور با او در ارتباط بودم. پس از دو ماه دوباره پیام دادم. نه برای بیرون رفتن. فقط برای اینکه بدانم حالش چگونه است. متوجه شدم از تحصیل انصراف داده است. واقعا جا خورده بودم. اما مجبور بودم جوری رفتار کنم و جملاتی بگویم که باعث آشفتگی‌اش نشود. به او گفتم که شاید شرایط هر کداممان جوری باشد که نتوانیم همدیگر را ببینیم اما واقعا دلتنگش می‌شوم و دوست دارم گاه به گاه از احوالش باخبر شوم. می‌خواستم بداند حتی اگر دیداری نباشد این ارتباط می‌تواند برقرار باقی بماند. از او خواستم من را از حالش بی‌خبر نگذارد.

دو سه هفته‌ای گذشت و دوباره برایش پیامی فرستادم تا حالش را بپرسم. جواب نداد. خودم هم معذب بودم و فکر می‌کردم نکند مزاحمش باشم. پیام دیگری دادم و گفتم در یکی دو شب گذشته خوابش را دیده‌ام و فقط می‌خواهم بداند به یادش هستم. این پیامم را هم باز نکرد و نخواند.

این اولین باری است که او با گذشت ۱۷ روز به پیام‌هایم جواب نمی‌دهد. به پیام دوستانم هم. در صورتی که می‌دانم آنلاین می‌شود.

گاهی دلم می‌خواهد باز هم پیام بنویسم اما باز می‌ترسم که خوانده نشود و مزاحم باشم. می‌ترسم یادآور درس و دانشگاهی باشم که او از آن انصراف داده است.

یکی از بچه‌های برونگرایمان گفت من به او زنگ می‌زنم. البته هنوز زنگی نزده. ولی من که خودم چندان با تماس تلفنی راحت نیستم می‌ترسم اوی درونگرا هم چندان از تماس تلفنی‌مان استقبال نکند.

کاش می‌دانستم کار درست چیست.

نمی‌دانم باید چه کرد و چگونه او را پس از درگذشت مادرش دوباره به زندگی برگرداند.

۰۲/۰۹/۲۰
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">