مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۰۴ ق.ظ

سراب

سراب است، سراب.

هربار گمان می‌کنم دیگر به انتهای کار نزدیک شده‌ام. هربار گمان می‌کنم چیزی نمانده به خط پایان برسم. اما چند گام که جلوتر می‌روم می‌بینم آن روز دلپذیر دوباره از پیشِ دستانِ من دورتر شده است. دوباره بلند می‌شوم. می‌دوم. دوباره سراب. دوباره خیال خوش.

دیشب تقریبا ساعت ۷ بود که از دانشگاه خارج می‌شدم. توی تاریکی، با اندوه ترافیکِ بازگشت. با فکر اینکه کاش بار بعد وقت بهتری گیرم بیاید.

شب بی‌خواب شده بودم. فکر پشت فکر.

دم صبح دیگر کم آوردم.

به اعتراف افتادم و گفتم: خدایا! من خیلی خسته‌ام...

۰۲/۰۹/۲۱
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">