مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۱۳ ب.ظ

بی‌آرام

این طرف، میلاد در غبار رفته است، آن‌طرف منظره کوهستان.

سوار خطی‌ها شده‌ام و دارم به ونک نزدیک می‌شوم. چشمم به آموزشگاه موسیقی مجید اخشابی که می‌افتد یاد موضوعی می‌افتم که مایلم بعد از پایان‌نامه در موردش مقاله بنویسم.

به دانشگاه که می‌رسم پریسا زنگ می‌زند. یزد است. میان صحبت استاد را می‌بینم که از کلاس خارج می‌شوند و اشاره می‌کنند که دارند می‌روند دفترشان. مکالمه‌ام که تمام می‌شود می‌روم بالا تا از ایشان راهنمایی دریافت کنم و بیاموزم و به ادامه رفع اشکال بپردازیم. یک ساعت و اندی بعد، خداحافظی می‌کنیم و من می‌روم سوی سلف و می‌بینم که استاد ناهار نخورده می‌روند برای نماز.

در سلف هم‌کلاسی‌های افغانستانی‌ام را می‌بینم. غذا می‌خوریم و هر یک از موضوع پایان‌نامه خودمان حرف می‌زنیم و بعدش هم چند عکس می‌گیریم.

به خانه که برمی‌گردم همین‌طور که از دانشگاه می‌گویم همش راه می‌روم. مادرم می‌گوید چرا مضطربی؟ یک دقیقه بنشین.

یاد آن روز می‌افتم که در دفتر استاد راهنمایم بودم و ایستاده سوال می‌پرسیدم. وقتی استاد دیگرمان وارد دفتر شدند گفتند: حالا چرا ایستاده؟ بنشین. و استاد راهنمایم هم لبخند زدند و گفتند: همیشه همین‌شکلی است.

دل‌آشوبه دیروزم اما بیشتر به خاطر نوشیدن موکا بود. معده من کلا به قهوه نمی‌سازد. کاپوچینو، کارامل ماکیاتو، موکا... هربار که نوشیدمشان معده‌ام به هم ریخت.

قربان دمنوش‌های خودمان.

۰۲/۰۹/۲۵
یاس گل

نظرات  (۲)

۲۵ آذر ۰۲ ، ۲۰:۳۱ حاج‌خانوم ⠀

سلام پاسمن جان

خب نخور قهوه! اجبار که نیست. :)

برو سراغ دم نوش های ارامش بخش!

شاید کمی آروم بشی.


هرچند به نظرم مضطرب نیومدی عزیزدل... خیلی اروم بودی. این حجم اضطراب بهت نمیاد.

پاسخ:
سلام عزیزم
نمی‌دونم چرا هر چند ماه یه بار پیش خودم خیال می‌کنم که معده‌ام مقاوم شده بهش. ولی نشده 😄

معمولا یا توی شرایط استرس‌زا یا بعد از قرار گرفتن در موقعیت‌های هیجانی این شکلی می‌شم. ولی دیدار با تو قطعا چنین حالتی رو در من ایجاد نکرده بوده و در نتیجه آروم بودم 🤲 الحمدالله
برای همینه که دوست دارم بعضی دوست‌هام رو بعد دفاع ببینم. توی شرایطی که خودمم به آرامش نسبی رسیدم 😌 ان‌شاء‌الله
۲۵ آذر ۰۲ ، ۲۱:۱۵ یاسمن گلی :)

انگار عادت کردیم که فقط تو زندگی بدوییم بدون توجه به قشنگی های مسیر ...

افغانستانی ها :// حس بدی نسبت بهشون دارم به شدت 

پاسخ:
خصوصا وقتی به انتهای مسیر نزدیک می‌شیم عجله مون برای رسیدن بیشتر می‌شه.

شاید این حس بد ناشی از تجربه ناخوشایندی باشه که برای خودت یا اطرافیانت یا هرکس دیگه‌ای پیش آمده و شنیدی. اما الحمدالله دوستان افغانستانی ما که برای ادامه تحصیل به ایران آمدن انسان‌های شریف و نجیب و پر تلاشی هستن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">