مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۴ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ

جز تو

صبح می‌روم دانشگاه و عصر با خستگی و سردرد به خانه برمی‌گردم. می‌نشینم دستی به سر و روی پایان‌نامه می‌کشم و برای استاد ارسالش می‌کنم. استاد که تایید می‌کنند می‌روم سراغ همانندجویی. تا یازده و نیم شب خبری از نتیجه نمی‌شود و می‌خوابم. صبح زود بیدار می‌شوم و می‌بینم نتیجه آمده. وارد گلستان می‌شوم و اطلاعات را وارد می‌کنم اما درخواست ثبت نمی‌شود و خطای بدهی می‌دهد. نمی‌فهمم منظورش از بدهی چیست. به آموزش زنگ می‌زنم. می‌گوید به نظر خطای خود سیستم است و باید به امور مالی اطلاع دهم تا برطرفش کنند. امور مالی بار سوم چهارم به تماسم جواب می‌دهند و می‌گویند نگاهی می‌کنند تا ببینند مشکل چیست. چشمم به ساعت است. باید تا قبل از جلسه امروز درخواست به گروه برسد. بالاخره مشکل سیستم برطرف می‌شود و درخواستم را ثبت می‌کنم و به آموزش اطلاع می‌دهم. سه ربعی می‌گذرد و خبری از تایید نمی‌شود. استاد راهنمایم پیام می‌دهند که هنوز درخواست به ایشان نرسیده است. دوباره به آموزش زنگ می‌زنم. می‌گویند کاری پیش آمده بوده و بلافاصله تایید می‌شود. به استادم خبر می‌دهم اما سر کلاس هستند و باید صبر کنم‌. دقایق کند می‌گذرند. خیلی کند. ظهر می‌شود و من فکر می‌کنم از دیروز تا همین لحظه را نفهمیده‌ام چطور سپری کرده‌ام. نمی‌دانم چه در انتظارم است و چه چیز به صلاحم است. اینکه درخواست همین امروز به جلسه گروه برسد و بعد با فشردگی بیشتری(بیشتری از روزهای گذشته) کار را تحویل دهم یا برود برای هفته بعد و با کمی صبر و آرامش بیشتر به تکمیل آن بپردازم.

به استاد زنگ می‌زنم. می‌روند که تاییدش کنند و امروز برود در جلسه گروه.

دل توی دلم نیست و می‌ترسم.

خدایا!

جز تو که را دارم؟

۰۲/۱۰/۰۴
یاس گل

نظرات  (۲)

موفق باشی یاسمن عزیزم.

من وبلاگتو چک می‌کنم حرفاتم میخونم همیشه ولی کمتر چیزی به ذهنم می‌رسه که بنویسم برات. همین حوالی دی یا بهمن بود اولین بار وبلاگتو پیدا کردم. اون موقع عادت داشتم حیاط برم و نگاه آسمان کنم. شاید به خاطر همینه امسال که بعد  از چند سال دوباره شبا میرم حیاط عجیب موقع دیدن ماه و ستاره ها یادت میفتم (مخصوصا موقع دیدن اون سه تا ستاره‌ی کمربند شکارچی!) و گاهی دست دلم به دعا کردن برات بلند میشه. 

این ایام می‌گذره یاسمن. امیدوارم راحت تر بگذره و نتیجه‌ی دلخواهت رو بگیری. امیدوارم یه روز افتخار آفرین باشی. مواطب خودت باش.🌺🌺🙏🏻

پاسخ:
چقدر خوشبختم که کسی با نگاه کردن به آسمون پرستاره خدا یادم کنه.
همیشه می‌تونم حضورت رو حس کنم و مطمئن باشم که اینجا سر می‌زنی. حتی اگر نتونی نظر بگذاری.
متشکرم از دعای خیرت عزیزم.
همچنین.
۰۴ دی ۰۲ ، ۲۰:۱۰ حاج‌خانوم ⠀

سلام

تو می تونی یاسمن بانو...

چیزی نمونده دیگه تا تموم شدنش...

پاسخ:
سلام عزیزم
ان‌شاء‌الله که خدا مثل همیشه هوام رو داشته باشه و یاوریم کنه.

همین‌طوره
خدا بخواد دیگه چیزی نمونده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">