روزهای پرفشار
هر چه تلاش کردم نشد که شمارهگذاری صفحات را مطابق دستورالعمل دانشگاهمان در بیاورم. با خودم گفتم اول مطالب را کامل میکنم و در آخر زحمت شمارهگذاری و فهرستبندی را به دوست خواهرم میسپارم.
دیشب دوست خواهرم گفت هفته دیگر ممکن است فرصت نکند این کار را انجام دهد و در نتیجه مجبور شدم فایل را همان دیشب برایش بفرستم تا شنبه تحویلم دهد. قطعا نمیتوانم برای برطرف کردن کم و کاستیهای مطالبم تا شنبه صبر کنم. این شد که نشستم و در همان فایلِ خودم مطالب جدیدم را وارد کردم، هر چند که میدانم وقتی فایلِ شمارهگذاری شده و فهرستبندی شده به دستم برسد تمام این مطالب را باید یک بار دیگر آنجا وارد کنم. این است که روی یک کاغذ برای خودم مینویسم در فلان صفحه فلان قسمت باید کپی شود در آن یکی فایل. در آن یکی صفحه باید فلان چیز تغییر کند و ... .
به جز این موضوع برای چکیده انگلیسی پایاننامهام هم برنامههای دیگری داشتم. میخواستم از یکی از دانشجویان دکتری ادبیات که در مقالهنویسی انگلیسی بسیار تسلط داشت کمک بگیرم اما حتی برای انجام این کار هم فرصت ندارم و فقط میتوانم بعد از نوشتن چکیده آن را به یکی از دوستانم که خارج از کشور درس میخواند نشان دهم تا مطمئن شوم غلطی چیزی ندارد.
میانِ همه این ماجراها امروز خبردار شدم که سردبیرمان هم بیمار شده و در بیمارستان بستری است و امکان دارد نیاز به جراحی داشته باشد. تماس گرفته بودند که اگر نیاز به جراحی شد باقی کارها را من و باقی همکاران پیش ببریم و من که تا امروز از مجله مرخصی نصفهنیمهای گرفته بودم تا به کارهایم برسم نمیدانم چطور باید این همه کار را انجام دهم.
همین چند دقیقه پیش هم از دانشگاه تماس گرفتند و فهمیدم به جای ۷ روز دیگر باید ۳ روز دیگر فایل نهایی را به داوران برسانم.
هرچه از فشار بسیار زیاد این روزهایم بگویم، کم گفتهام...