مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۸ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۰۵ ب.ظ

چیرگی

دیشب پریشب‌ بود که حوالی ساعت ده مادرم نگاهم کرد و گفت من غصه می‌خورم می‌بینم رنگ به رویت نمانده است. خودم هم از دیدن حال و روزم کیفی نمی‌کردم. کدام آدم عاقلی خوشش می‌آید از اینکه نفهمد چطور روزش را شب می‌کند؟

آمده‌ام تا اعتراف بزرگی بکنم. آمده‌ام تا حرف‌های شعاری‌ام را کنار بزنم و بگویم: نه! چیزی هست که حالا می‌فهمم از تحصیل در رشته موردعلاقه آدم خیلی مهم‌تر است و آن اینکه تو بلد باشی و یاد بگیری چطور در موقعیت‌های سخت و دشوار زندگی، خودت را، استرست را، زندگی‌ات را مدیریت کنی. بله این مهم‌ترین درسی است که این روزها با دیدن حال و روز خودم دارم می‌آموزم.

و تا زمانی که نیاموزم چگونه بر اضطراب خود چیره شوم وارد مقطع بعدی تحصیلی‌ام نخواهم شد.

۰۲/۱۰/۰۸
یاس گل