مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ

هندوستانیان اهل کشمیر

یکی از دانشجویان ادبیات فارسی هندوستان هر از گاهی برای انجام تکالیفش راهنمایی می‌خواهد و من هم منابعی را که می‌شناسم به او معرفی می‌کنم. گاهی هم می‌آید و می‌پرسد: از ایران چه خبر؟ سوالش خیلی کلی است و در نتیجه پاسخ‌های من هم اغلب کوتاه و کلی‌اند. گاهی هم با ذوق و شوق می‌گوید حتما برای مقطع ارشد و ادامه تحصیل به تهران خواهد آمد. در واکنش به این قبیل پیام‌هایش هم مجبورم خیلی معمولی برخورد کنم چون می‌ترسم زیاد روی آشنایی‌اش با من حساب کند و وقتی به ایران آمد انتظاراتی داشته باشد که توان پاسخگویی به آن‌ها را نداشته باشم. قبلا هم قصد داشت برای تقویت مکالمه فارسی‌اش تماس‌های صوتی برقرار کند که بهانه‌هایی آورده بودم. شاید به این دلیل که قبلا در خصوص هندوستانیِ دیگری چنین اتفاقی را تجربه کرده بودم و آن تجربه برایم مطلوب و دلخواه نبود.

امروز یک استوری گذاشت که در آن، او و تعدادی از دانشجویانِ مسلمان دانشگاهشان روی چمن‌ها، زیر آسمانی ابری دور هم نشسته بودند تا ولادت حضرت علی(ع) را جشن بگیرند، با خواندن دعا یا صحبت درباره مولا علی. آن فضا حس و حالی عجیب و دوست‌داشتنی داشت. همین تعداد اندکشان و فضای ابری و تا حدی مه‌آلودِ اطرافشان همه‌چیز را جور خاصی دل‌پذیر کرده بود. البته می‌دانم در دانشگاهِ آن‌ها اغلب دانشجوها مسلمانند اما اینکه چند نفر با یکدیگر در چنین روزی گرد هم آیند و از علی(ع) سخن بگویند، تصمیمِ جالبی‌ است.

این شخص، سومین شیعه هندوستانیِ اهل کشمیر است که با او آشنا شده‌ام و هرچه زمان بیشتر می‌گذرد شباهت‌های زیادی میان خودمان و آن‌ها می‌یابم.

۰۲/۱۱/۰۵
یاس گل

نظرات  (۴)

۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۹ یاس ارغوانی🌱

چه قشنگ :)

پاسخ:
آره. فضای استوریش رو دوست داشتم.
۰۶ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۲۳ امیر.ر. چقامیرزا

سلام.سلام.سلام

خیلی خوبه که کمک می کنید یک نفر زبان فارسی رو یاد بگیره، هندوستانی ها اصل خون گرمی اند!😅

پاسخ:
سلام. این کار واقعا لذت بخشه.

درست می فرمایین :)

ترم یک سه تا استاد داشتیم فامیلی هاشون چقامیرزایی بود.. 

این آقای چقا میرزا اینجا کامنت میذارن یاد ترم یک میفتم:)

پاسخ:
هرسه تا استاد فامیلی‌شون چقامیرزایی بود؟ وای چه بامزه 😄

چه جوریه که اینقدر هندی به تور تو می‌خوره؟؟؟ :) 

در مورد اون استوری، چقدر لحظه‌ی خاصی بوده برای کسی مثل ما که دین توی کشورش این قدر مناقشه‌برانگیزه! یه بار هم تو یه کلاس قرآن، من و همکلاسی‌هام سر یک کتاب تفسیر جمع شده بودیم که معنی و ترجمه‌ی یک بخشی از قرآنو ببینیم... چون یه دونه کتاب بود همه با هم ورق می‌زدن و یکی بلند می‌خوند و یکی با انگشت یه کلمه رو نشون می‌داد. یک لحظه ازشون فاصله گرفتم و دیدم چه منظره‌ی قشنگیه. هم در ظاهر و هم در باطن... و چه دستنیافتنیه... 

پاسخ:
آبان یه وقت‌ها هم بدم نمیاد یه مدت اصلا توی همون فضاها زندگی کنم و از نزدیک ببینم و لمس کنم زندگی یه مسلمون توی همچون کشورهایی چه شکلیه. حتم دارم یه چیزهایی رو درونمون تغییر می‌ده یا نگاه جدیدتری بهمون می‌بخشه. البته حالا حالاها که چنین امکانی برام فراهم نیست...

دقیقا وقتی فاصله بگیری و از دور به جمع خودتون نگاه کنی می‌بینی چه کار باحالی بوده و اون زمان برات عادی بوده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">