تلاشهای ادامهدار زینب پس از مهاجرت
درست همین دیشب بود که داشتم سرعت زندگی زینب را پس از مهاجرتش به استرالیا با سرعت زندگی خودم مقایسه میکردم. غبطه میخوردم به اینکه ارشدِ آنجا یکساله و دکتری سهساله است و او ضمن اینکه در طول این سه سال درس خوانده و پژوهش کرده و جایزه گرفته است، حقوق مناسبی هم دریافت میکند و زندگی مستقلی دارد. قطعا که به سختیهای مهاجرت هم فکر میکردم اما روی هم رفته نتیجه نهایی و دستاوردهای او تا به اینجا عالی بود. عالیتر از دوستان دیگری که به نقاط دیگر دنیا مهاجرت کرده بودند.
امروز او پستی به اشتراک گذاشت که از خواندن نوشته پای آن بغضم گرفت. در تصویر کتابهای قطور درسیاش را چیده بود. چهرهاش کاملا خسته بود اما لبخند شیرینی به لب داشت و روی دیوارِ پشت سرش پر بود از کاغذهایی که رویشان نکتههای درسی نوشته بود و دیوار را با نکتهها پر کرده بود. نوشته بود که امتحان سختی باید بدهد. نوشته بود برای استخدام شدنش پس از تحصیل باید مدرک دوره کارشناسیاش را (که مربوط به دوره تحصیلش در ایران بوده است) ارزیابی کنند و به همین منظور تمام دروس دوره کارشناسی را باید اینبار با زبان انگلیسی امتحان دهد و نمره عالی کسب کند تا پذیرفته شود. حتی فکر کردن به چنین امتحانی هم هراسانگیز است.
او نوشته بود که هیچوقت در زندگیاش از آنهایی نبود که راحت به چیزی برسند. همیشه به سختی به آرزوهایش رسید. او از همه خواسته بود تا دعایش کنند.
تلاش زینب برای رسیدن به آرزوهایش و جدیت او در امر تحصیل همیشه برایم تحسینبرانگیز بوده است. درست مانند آخرین عکسی که از این روزهایش به اشتراک گذاشته بود.
سلام
واقعا ارزشش رو داشته؟!
نمی دونم.
ترجیح میدم اگر قراره جایی خیلی سخت تلاش کنم، کشور خودم باشه و بیشتر از منفعت خودم، به منفعت جمعی فکر کنم...
بیشتر از رشد شخصی خودم، به رشد جامعه فکر کنم.