یک بسته پستی از طرف آن که نمیشناسمش
از یک هفته قبل از تماشای فیلم زندگی پروین اعتصامی شروع کرده بودم به خواندن اشعار بیشتری از او و برنامهام برای این هفته نیز همین است که درباره او بیشتر بدانم و بخوانم. دیشب با خانواده به تماشای فیلم رفتیم. نزدیک سینما در ترافیک سنگینی افتادیم و چند دقیقه قبل از شروع فیلم رسیدیم. البته خاله دیرتر رسید چون به سختی جای پارک پیدا کرد.
دو نفر که پیش از این پروین را دیده بودند نظر چندان مثبتی نداشتند اما من مثل یک تماشاچی ساده به تماشای آن نشستم و فیلم را دوست داشتم چون معتقدم ما نیازمند فیلمهای زندگینامهای هستیم و باید قدر کارهای این چنینی را بدانیم.
اواخر فیلم متوجه ورود دوربین فیلمبرداری به سالن شدم و وقتی فیلم تمام شد آقای شریفینیا و مارال بنیآدم و محمدشعبانپور را دیدیم. وقتی میخواستیم از سینما خارج شویم گروه دیگری را دیدیم که اطراف میلاد کیمرام قدم میزدند و به نظر میرسید آماده تماشای فیلم آسمان غرب میشوند.
فیلم دیشب روی خواب شبانگاهیام تاثیر گذاشت. خواب متفاوتی دیدم. دیدم بستهای برایم رسیده است. از پستچی پرسیدم از طرف چه کسی است؟ پاسخ درستی به من نداد. بسته را که باز کردم یکی از جلدهای واژهنامه دهخدا را دیدم. جلدی که در آن تمام واژهها، عبارات و اصطلاحاتی که درباره کلمه "سر" بود دیده میشد. دنبال نشانهای از فرستنده میگشتم. لای برخی صفحات کاغذهایی بود اما به نتیجه نمیرسیدم. برایم شبیه حل معما بود. انگار کسی خوشش میآمد که به این راحتی نشناسمش. تا اینکه بالاخره در یک صفحه چیزی شبیه یک فرم دیدم. در آن فرم نام و نامخانوادگی شخص نوشته شده بود به اضافه سنش: میلاد میرزایی 34 یا 36 ساله(دقیق خاطرم نیست کدام بود) نوشته بود سالها است که مرا میشناسد و دنبال چنین فرصتی میگشته. او را نمیشناختم و برایم عجیب بود چطور او مرا این همه سال میشناسد و من حتی با نامش هم آشنایی ندارم.
از خواب که بیدار شدم هنوز شب بود و تنها کسی که به آن نام میشناختمش بازیگر نقش گرگین در سریال مستوران بود.
سلام رفیق
عاشق خوابهات هستم. منم فقط همون بازیگر رو میشناسم